گنجور

 
حکیم نزاری

ندارم در همه شهر آشنایی

که پیغامی برد از من به جایی

غمِ دل با که گویم محرمی کو

که بتوان گفت با او ماجرایی

مرا دیر است تا از ماه رویی

تقاضا میکند در سر هوایی

نیم نومید از این دولت که داند

هنوزم هست در خاطر رجایی

خوشا گر دست دادی پای بوسش

ندانم تا چنین افتد قضایی

سری دارم فدای خاک پایش

چه برخیزد ز دست بی نوایی

شبی گر اتّفاق افتد که با او

به روز آریم در خلوت سرایی

چنان باشد که بر مسند نشیند

به شرکت پادشاهی با گدایی

نه زر نه زور کاری بر نیاید

به دست عاجزان چبوَد دعایی

به دامِ عشق تا از عشق گویند

نیفتد چون نزاری مبتلایی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
باباطاهر

سر راهت نشینم تا بیایی

در شادی به روی ما گشایی

شود روزی بروز مو نشینی

که تا وینی چه سخت بی‌وفائی

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
سوزنی سمرقندی

نصیر دین که چشم پادشائی

نبیند چون تو فرخ کدخدائی

جهان را کدخدائی جز تو نبود

چنان چون نیست جز یزدان خدائی

اگر گویم بهمت آسمانی

[...]

عطار

دلا در راه حق گیر آشنایی

اگر خواهی که یابی روشنایی

چو مست خنب وحدت گشتی ای دل

میندیش آن زمان تا خود کجایی

در افتادی به دریای حقیقت

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۸۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه