گنجور

 
حکیم نزاری

گر امشب هم چو دوش از در درآیی

چو روح الله به لب معجز نمایی

زهی دولت ولی تا بر که گردی

زهی خلوت ولی تا بر چه رایی

چه خوش باشد اگر شادان و خندان

دگر بار از درم ناگه درآیی

رقیبانت اگر مانع نیایند

ز هجرانت مگر یابم رهایی

چو برداری نقاب از رشکِ خورشید

درِ فردوسِ اعلا می‌گشایی

چو بنشینی دمی بر دست گیری

شکر می‌ریزی و جان می‌فزایی

خواصی طرفه داری در لب و چشم

که جان می‌بخشی و دل می‌ربایی

ترا گر زهره خوانم جایِ آن است

که خوش می‌رقصی و خوش می‌سرایی

به کویت آمدم دیروز و گفتم

مگر در چشمم آمد روشنایی

رقیبِ تیره رویت بر سرِ کوی

به من گفت ای فلان آخر کجایی

سرِ خود گیر اگر جانت به کارست

دگر زنهار تا این‌جا نیایی

بدو گفتم که ای من خاکِ کویت

چرا آخر چنین در خونِ مایی

چه بد دیدی همه عمر از نزاری

مکن بیگانگی هم آشنایی

به من گفت ای فضولی چون تو هرگز

نمیشایی به خود ما را نشایی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
باباطاهر

سر راهت نشینم تا بیایی

در شادی به روی ما گشایی

شود روزی بروز مو نشینی

که تا وینی چه سخت بی‌وفائی

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
سوزنی سمرقندی

نصیر دین که چشم پادشائی

نبیند چون تو فرخ کدخدائی

جهان را کدخدائی جز تو نبود

چنان چون نیست جز یزدان خدائی

اگر گویم بهمت آسمانی

[...]

عطار

دلا در راه حق گیر آشنایی

اگر خواهی که یابی روشنایی

چو مست خنب وحدت گشتی ای دل

میندیش آن زمان تا خود کجایی

در افتادی به دریای حقیقت

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۸۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه