گنجور

 
حکیم نزاری

باور نمی‌کنم که تو پیمان بنشکنی

زیرا که التفات به یاران نمی‌کنی

زین به‌ترک نظر به من دل شکسته کن

تا چند از تو سرکشی از من فروتنی

سروی و سرو اگر چه که آزاد خوش‌ترست

نی تا حدی که بر سرِ ما سایه نفکنی

دل با تو در تنعّم و تن بی تو در نیاز

ای آن که راحتِ دلی و آفتِ تنی

خطی به دوستیِ تو بر من کشیده‌اند

ما دوستیم و بنده ی صادق، تو دشمنی

تقدیر قادرست و گرنه ز رویِ عقل

نی من موافق تو نه تو لایقِ منی

گردون به سر برآمده هم زیرِ دستِ تست

من عاجزی چه گونه کنم با تو گردنی

برقع برافکن از بنِ گوشت ز بامداد

تا زهره بعد از این نزند لافِ روشنی

در سر کشد نقاب ز رشگِ تو آفتاب

هم شام بر مثالِ کشیشانِ ارمنی

ای سروِ سیم ساق که در بوستانِ جان

شاخِ امید را به جفا بیخ می‌کنی

دیوانگی ز مامِ نزاری نمی‌کشد

تا زلفِ هم چو سلسله بر هم نمی‌زنی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فرخی سیستانی

ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی

درشرط ما نبود که با من تو این کنی

دل پیش من نهادی و بفریفتی مرا

آگه نبوده‌ام که همی دانه افکنی

پنداشتم همی که دل از دوستی دهی

[...]

سنایی

ای اصل تو ز خاک سیاه و تن از منی

در سر منی مکن که به ترکیب چون منی

آنکو ز خاک باشد آخر رود به خاک

او را کجا رسد سخن مایی و منی

از آهن مذهب معمور کرده باش

[...]

نصرالله منشی

ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی

در شرط تو نبود که با من تواین کنی

جمال‌الدین عبدالرزاق

از مرگ تو نشست بهر گوشه ماتمی

وزسوگ تو بخاست زهر کلبه شیونی

زین سهمگین مصیبت وزین سهمناک مرگ

آتش فتاد دردل هر سنگ و آهنی

مولانا

ای آسمان که بر سر ما چرخ می‌زنی

در عشق آفتاب تو همخرقه منی

والله که عاشقی و بگویم نشان عشق

بیرون و اندرون همه سرسبز و روشنی

از بحر تر نگردی و ز خاک فارغی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه