میبری از منِ مسکین دل و بر میشکنی
بس تو خود هیچ سخن نیست که در خونِ منی
خویشتن را به ارادت به تو دادم گفتم
عالمِ شیفتگی خوشتر و بی خویشتنی
اولم لطفِ تو برداشت بدان دل گرمی
و آخر از چشم بیفکند بدین ممَحنی
چاره ای نیست که شیرین هم ازین جا انداخت
شور در خاطرِ فرهاد ز شیرین سخنی
بیوفایی تو ای یار درست اینجا شد
که حریصی به جگر خوارگی و دلشکنی
کاشکی سنگ دلت سخت حمایت بودی
وهکه چون سست گروهی و چه نازک بدنی
کارِ یاران که هم از دستِ تو شد بیسامان
چون سرِ زلف نه شرط است که در پا فکنی
بر گرفتیم بر از شاخِ ملامت و اکنون
روی آن است که بنیادِ ملامت نکنی
از تو این چشم نبودش که شوی بیآزرم
تا به حدّی که دگر یادِ نزاری نکنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد و رنجی که از عشق بیوفا میکشد، سخن میگوید. او به طرف مقابلش (یار) میگوید که چطور دلش را شکانده و هیچ ارزشی برای احساسات او قائل نشده است. او خود را به عشق و ارادت به یار داده و دچار شیفتگی شده، اما در نهایت با بیوفایی و دلشکنی یار مواجه شده است. شاعر آرزو میکند که ای کاش دل یار به سختی سنگ بود، نه لطیف و شکننده. او به ناپایداری و بیثباتی روابط اشاره میکند و یادآور میشود که یاران نیز از این رفتار آسیب دیدهاند. در پایان، شاعر به یار میگوید که از او انتظار ندارد که بیتوجه و بیشرم باشد.
هوش مصنوعی: تو از دل بیچارهام میبردی و آن را میشکنی، در حالی که خود هیچ ارزشی نداری و تمام حرفهایی که میگویی، در دل من به اندازه خون اهمیت دارند.
هوش مصنوعی: من خودم را با عشق و ارادت به تو تقدیم کردم و به خودم گفتم که در این حالت از شیفتگی و بیخود بودن، زندگی زیباتر است.
هوش مصنوعی: در ابتدا، محبت تو باعث گرم شدن دل من شد، اما در پایان، آن محبت از چشم من افتاد و به جانی تبدیل شد که هیچ معنایی ندارد.
هوش مصنوعی: هیچ راهی وجود ندارد جز این که شیرین هم از این جا باعث نگرانی و دردسر در ذهن فرهاد شده است به خاطر حرفهای شیرینش.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، بیوفایی تو در همین جا به اوج خودش رسید، جایی که حسادت و خواستههای بیپایان به دلهای آسیبدیده و دردکشیده آسیب زد.
هوش مصنوعی: ای کاش سنگ دلت مستحکم و محکم بودی، اما افسوس که مانند گروهی ناتوان و با بدنی لطیف و سست هستی.
هوش مصنوعی: کار دوستان تو بههم ریخته و آشفته شده است و این وضعیت مانند زلفی است که بههم ریخته و نمیتوان آن را به سادگی مرتب کرد. این نشان میدهد که مشکلات و بینظمیها از دست تو خارج شده و نباید انتظار داشته باشی که به راحتی بتوانی آنها را حل کنی.
هوش مصنوعی: ما از سرزنش و ملامت گذر کردیم و حالا بر این موضوع تأکید میکنیم که به هیچ وجه بنیاد و اساس ملامت را نگذاریم.
هوش مصنوعی: این چشم تو اینگونه نبود که بیپروا به من نگاه کند؛ تا جایی که دیگر به یاد نرسی و از من فاصله بگیری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این چه لطفست که ناموس صبا میشکنی
وین چه حلمست که دشمن به غلط میفکنی
دشمنان از سخن نرم تو مغرور شدند
وقت باشد که زیانکار شود خوشسخنی
چند ازین قاعدهها وقت درآمد که کنون
[...]
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی
حد و اندازهٔ هرچیز پدیدار بود
مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی
از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا
[...]
به شکرخنده بتا نرخ شکر میشکنی
چه زند پیش عقیق تو عقیق یمنی
گلرخا سوی گلستان دو سه هفته بمرو
تا ز شرم تو نریزد گل سرخ چمنی
گل چه باشد که اگر جانب گردون نگری
[...]
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
[...]
مست و شوریده چنانم که ز بی خویشتنی
من توام هیچ نمیدانم اگر خود تو منی
شرطِ اخلاص چنان است ز مبدایِ وجود
که نه من بر تو گزینم نه تو بر من شکنی
وقت وقتی چه شود گر به سرِ ما گذری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.