گنجور

 
فرخی سیستانی

ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی

درشرط ما نبود که با من تو این کنی

دل پیش من نهادی و بفریفتی مرا

آگه نبوده‌ام که همی دانه افکنی

پنداشتم همی که دل از دوستی دهی

بر تو گمان که برد که تو دشمن منی؟

دل دادن تو از پی آن بود تا مرا

اندر فریبی و دلم از جای برکنی

کشتی مرا به دوستی و کس نکشته بود

زین زارتر کسی را هرگز به دشمنی

بستی به مهر با دل من چند بار عهد

از تو نمی‌سزد که کنون عهد بشکنی

با تو رهیت را چو به دل ایمنی نبود

زین پس به جان چگونه بود بر تو ایمنی؟

خرمن ز مرغ گرسنه خالی کجا بود؟

ما مرغکان گرسنه ایم و تو خرمنی