باز آمدهام تشنه لبی خشک دهانی
آشفته سری در هوسِ پسته دهانی
از من رمقی بیش نماندهست کیام من
مجروح تنی خسته دلی سوخته جانی
گر هیچ به سر وقتِ من آید به عیادت
بیمارِ کهن باز شود تازه جوانی
ده بار شدم زنده و ده بار بمردم
یک بار نپرسید که چون است فلانی
باشد که گذر بر منِ مسکین کند امشب
امروز درافتاد خیالم به گمانی
بی واسطه ی رقعه و پیغام نبینم
زیرا که میانِ دل ما هست نشانی
هیهات نزاری که چه خوش باشد اگر یار
تشریفِ حضوری دهد از غیب زمانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از حال خود و درد فراق میگوید. او از تشنگی و خشکی دهان و آشفتهحالی خود در انتظار معشوق صحبت میکند. او احساس میکند که رمق و نیرویی برایش باقی نمانده و دل و جانش در عذاب است. شاعر اشاره میکند که اگر کسی به عیادت او بیاید، ممکن است دوباره جوانی و زندگی را بیابد. او از مرگ و زندگی مکرر خود سخن میگوید و حسرت میخورد که هیچکس از حال او نمیپرسد. همچنین، او آرزو دارد یارش او را از غیبت نجات دهد و حضوری از او دریافت کند. بهطور کلی، شعر بیانگر حس عمیق تنهایی و longing برای وصال است.
هوش مصنوعی: من دوباره برگشتهام، با دهانی خشک و تشنه و ذهنی درگیر با آرزوی خوردن پسته.
هوش مصنوعی: بیش از این توان و انرژیای برای من باقی نمانده است. من زخمیام، بدنی خسته دارم و دلی آتشزده و جانم در درد است.
هوش مصنوعی: اگر کسی در زمان مناسب به دیدن بیمار قدیمیام بیاید، دوباره جوانیاش زنده میشود.
هوش مصنوعی: من ده بار زنده شدم و ده بار مردهام، اما هیچکس یک بار هم از حال من سؤال نکرد که حال این فرد چطور است.
هوش مصنوعی: امیدوارم امشب بر من، که در فقر و ناچیزی به سر میبرم، گذر کند. امروز خیال و اندیشهام به یک گمان و تصور خاصی دچار شده است.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم پیامی از طرف کسی ببینم، زیرا در دل ما علامتی وجود دارد که نشاندهنده حال و احوال ماست.
هوش مصنوعی: هرگز تصور نکن که وقتی یار، در زمان و مکان غیبی خود ظاهر شود، چقدر خوشایند و لذتبخش خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست
گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی
گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه
گوید نتوان ساخت ز یک موی میانی
ای دوست به صدگونه بگردی به زمانی
گه خوش سخنی گیری و گه تلخ زبانی
چون ناز کنی ناز ترا نیست قیاسی
چون خشم کنی خشم ترا نیست کرانی
مانند میان تو و همچون دهن تو
[...]
روزی که تو آن زلف پر از مشک فشانی
ما را ندهد هیچ کس از مشگ نشانی
زلف تو شکنج است و تو بازش چه شکنجی
جعد تو فشانده است تو بازش چه فشانی
گاه این زبر سیم کند غالیه سائی
[...]
در کف دو زبانیست مرا بسته دهانی
گوید چو فصیحان صفت بیت زمانی
آن کودک عمری که بود کوژ چو پیری
و آواز برآورده چو آواز جوانی
ترکیب بدیعش ز جماد و حیوانست
[...]
ای ترک زبهر تو دلی دارم و جانی
ور هر دو بخواهی به تو بخشم به زمانی
با چون تو بتی زشت بود گر چو منی را
تیمار دلی باشد و اندیشهٔ جانی
از کوچکی ای بت که دهان داری گفتم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.