گنجور

 
حکیم نزاری

باز آمده‌ام تشنه لبی خشک دهانی

آشفته سری در هوسِ پسته دهانی

از من رمقی بیش نمانده‌ست کی‌ام من

مجروح تنی خسته دلی سوخته جانی

گر هیچ به سر وقتِ من آید به عیادت

بیمارِ کهن باز شود تازه جوانی

ده‌ بار شدم زنده و ده بار بمردم

یک بار نپرسید که چون است فلانی

باشد که گذر بر منِ مسکین کند ام‌شب

ام‌روز درافتاد خیالم به گمانی

بی واسطه ی رقعه و پیغام نبینم

زیرا که میانِ دل ما هست نشانی

هیهات نزاری که چه خوش باشد اگر یار

تشریفِ حضوری دهد از غیب زمانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست

گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی

گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه

گوید نتوان ساخت ز یک موی میانی

فرخی سیستانی

ای دوست به صدگونه بگردی به زمانی

گه خوش سخنی گیری و گه تلخ زبانی

چون ناز کنی ناز ترا نیست قیاسی

چون خشم کنی خشم ترا نیست کرانی

مانند میان تو و همچون دهن تو

[...]

قطران تبریزی

روزی که تو آن زلف پر از مشک فشانی

ما را ندهد هیچ کس از مشگ نشانی

زلف تو شکنج است و تو بازش چه شکنجی

جعد تو فشانده است تو بازش چه فشانی

گاه این زبر سیم کند غالیه سائی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

در کف دو زبانیست مرا بسته دهانی

گوید چو فصیحان صفت بیت زمانی

آن کودک عمری که بود کوژ چو پیری

و آواز برآورده چو آواز جوانی

ترکیب بدیعش ز جماد و حیوانست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

ای ترک زبهر تو دلی دارم و جانی

ور هر دو بخواهی به‌ تو بخشم به زمانی

با چون تو بتی زشت بود گر چو منی را

تیمار دلی باشد و اندیشهٔ جانی

از کوچکی ای بت که دهان داری گفتم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه