گنجور

 
حکیم نزاری

اگر ز قصه ی ما یک ورق فرو خوانی

عجب ز صورتِ احوالِ ما فرو مانی

ز شوق اگر چه دلم در جهان نمی‌گنجد

ولی تو در دلِ تنگم نشسته چون جانی

به جان مضایقتی نیست بنده بنده ی تست

همین بس است که از حالم این قدر دانی

حدیثِ زلفِ تو گفتم به حلقه عشاق

که در سواد وی است آفتابِ پنهانی

قیامت از همه برخاست از تغلّبِ شوق

میانِ جمع که دید این همه پریشانی

تعجبی دگرست این که حلقه حلقه ی او

به گردِ گویِ زنخ‌‌دان شده‌ست چوگانی

ز چشمِ مستِ تو گفتم حکایتی و شدند

به حالتی که چه گویم ز فرطِ حیرانی

عجب تر این که سیاهی گرفت مسندِ ترک

ز یک تبار به جسمانی و به روحانی

ز سیمِ دستِ تو کردم به رمز تشبیهی

خرد به طعنه به من گفت جانی و کانی

سرِ بلا قدِ بالای تست اولا آن

که از خدای بترسی و فتنه بنشانی

شبی حکایتِ تشویشِ عشق می‌کردم

خیال گفت مگر بی خبر ز طوفانی

ز صد شجاع یکی در مصافِ عشق هنوز

ندیده‌ای چو ببینی عنان بگردانی

محیطِ عشق و تو بیگانه ز آشنا زنهار

مرو دراو و براندیش از پشیمانی

نزاریا سرِ خود گیر و از بلا بگریز

تو با حریفِ قوی ، پنجه کرد نتوانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب

چه آب جویم از جوی خشک یونانی؟

برای پرورش جسم جان چه رنجه کنم؟

که: حیف باشد روح القدس به سگبانی

به حسن صوت چو بلبل مقید نظمم

[...]

قطران تبریزی

مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب

چه آب جویم از جوی خشک یونانی

برای پرورش جسم و جان چه رنجه کنم

که حیف باشد روح القدس بسگبانی

بحسن صوت چو بلبل مقید نظمم

[...]

امیر معزی

مخوان فسانهٔ افراسیابِ تورانی

مگوی قصهٔ اسفندیارِ ایرانی

سخن ز خسرو و سلطانِ هفت کشور گوی

که خَتْم گشت بدو خسروی و سلطانی

معزِّ دینِ خدای و خدایگانِ جهان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
وطواط

در آمد از غم تو ، ای بخوبی ارزانی

بکار من چو سر زلف تو پریشانی

کنم بطبع فدای تو دیده و دل و جان

که تو عزیزتر از دیده و دل و جانی

بنفشه زلفی و گل خدی و چه می گویم؟

[...]

قوامی رازی

به هرزه بر سر دنیا مشو به نادانی

که چون توئی بچنین کار نیست ارزانی

چو عمر ضایع کردی بر آن پشیمان باش

اگرچه سود ندارد کنون پشیمانی

غم جهانی بر جان خویشتن چه نهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه