گنجور

 
قطران تبریزی

ای درم یافته از دست تو ارزانی

ای کرم داشته ایزد بتو ارزانی

تو بگیتی در فاشی بگهر پاشی

تو چو لقمانی هنگام سخندانی

تو توانائی داری بهمه چیزی

لیکن خویشتن دیدن نتوانی

آنچه بستانی از خصم بدشواری

به یکی بخشی در بزم به آسانی

همه میرانت همواره بفرمانند

بهمه کاری بر جمله سلیمانی

زی تو مهمانی دائم بود و گوهر

نبود یک شب نزد تو به مهمانی

همه گفتار سخاوت را معنائی

همه دعوی شجاعت را برهانی

روبهان باشند در پیش تو بیچاره

بمصاف اندر شیران بیابانی

تو از ان زندان آخر بمراد دل

برهی روزی چون یوسف زندانی