گنجور

 
حکیم نزاری

گر ز دردِ دلِ من یک ورقی برخوانی

صورتِ حالِ من آن گه به حقیقت دانی

تا به حسنِ رخِ یوسف صفتی مغروری

می نداری خبر از سوزِ دلِ کنعانی

هیچ مشفق به نصیحت ز تو خود می‌پرسد

که چنان سوخته‌ ای را به چه می‌رنجانی

گر قدم در کشی از دوست به خود راه مده

دستِ اغیار که گنجینه ی درویشانی

عشق از آن‌جاست مرا با تو نه این‌جا افتاد

هوس دل دگرست از نفسِ روحانی

جان نمی‌دیدم و می‌جستم و می‌دانستم

که نهان است چو دیدم تو به جان می‌مانی

چه توان کرد اگر روی به ما ننمایی

چه توان گفت که هم جانی و هم جانانی

من به یک جو که غم من نخوری ارزانم

تو به صد جان که فدای تو کنم ارزانی

ماه رخ‌سار بپوشد چو تو بر بام آیی

سرو بالا ننماید چو تو در بستانی

قد شیرین تو و قامت سرو کشمیر

لب شیرین تو و شکر خوزستانی

خرد از روی تو انگشت نهد بر دیده

عقل در کوی تو بر خاک نهد پیشانی

یک شب از وصل تو انصاف خود ار بستانم

جان به خشنودی دل می‌دهم ار بستانی

هیچت افتد که مراین فتنه ی برخاسته را

با نزاری بنشینی و دمی بنشانی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
منوچهری

صنما! گرد سرم چند همی‌گردانی

زشتی از روی نکو زشت بود گر دانی

یا بکن آنچه شب و روز همی وعده دهی

یا مکن وعده هر آن چیز که آن نتوانی

از حد و غایت نافرمانی در مگذر

[...]

قطران تبریزی

هرکه زو دیده بود یزدان بی فرمانی

درد او را نکند هیچ خورش درمانی

همه دردی را درمان بتوان کرد بجهد

نقرس است آنکه ز درمانش همی درمانی

چون بود دردی کان را نتوان درمان کرد

[...]

سوزنی سمرقندی

رومه سوزک مژه میکنی از نادانی

ای بهر کندن و هر سوختنی ارزانی

جان کن ای کور جگر سوز و سخن نیکو گوی

مژه وارونه چه کردند ترا میدانی

مژه بر هم نزنی شب ز غم هجران را

[...]

انوری

یافت احوال جهان رونق جاویدانی

چرخ بنهاد ز سر عادت بی‌فرمانی

در زمان دو سپهدار که از گرد سپاه

بر رخ روز درآرند شب ظلمانی

باز در معرکه چون صبح سنان‌شان بدمد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه