گنجور

 
حکیم نزاری

پیری‌ست مرا چو نو جوانی

در عالمِ عشق مهربانی

از غایتِ شوق هر زمانی

از جانبِ دوست ترجمانی

چون بر گویم که کیست آری

ماییم و محبتِ فلانی

کس نشناسد فلانِ ما را

نابرده ز ما به او نشانی

او ساکنِ خلوتِ خرابات

ماییم و سری و آستانی

ما سَتر به پیش برگرفتیم

تا کس نبرد به ما گمانی

خود پُر شده بود تا بدیدیم

از سَترِ صلاحِ ما جهانی

آری چه کنیم بر نزاری

ناگاه برفت امتحانی

بر شارعِ چارسویِ عشقم

خلقی به نظاره هر زمانی

از قصه ی ما چو باز دیدی

جایی نه که نیست داستانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

آن جنگی مرد شایگانی

معروف شده به پاسبانی

در گردنش از عقیق تعویذ

بر سرش کلاه ارغوانی

بر روی نکوش چشم رنگین

[...]

سنایی

ای چشم و چراغ آن جهانی

وی شاهد و شمع آسمانی

خط نو نبشته گرد عارض

منشور جمال جاودانی

بی دیده ز لطف تو بخواند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
عین‌القضات همدانی

عشقست نشان بی نشانی

از خود چو برون شوی بدانی

انوری

ای غایت عیش این جهانی

ای اصل نشاط و شادمانی

گر روح بود لطیف روحی

ور جان باشد عزیز جانی

گفتی که چگونه‌ای تو بی‌ما

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
ادیب صابر

تا بشنیدم که ناتوانی

دلتنگ شدم چنانکه دانی

گفتم شخصی بدان لطیفی

افسوس بود به ناتوانی

افتاد ز هاتفی به گوشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه