گنجور

 
انوری

ای غایت عیش این جهانی

ای اصل نشاط و شادمانی

گر روح بود لطیف روحی

ور جان باشد عزیز جانی

گفتی که چگونه‌ای تو بی‌ما

دور از تو بتا چنان که دانی

از درد تو سخت ناتوانم

رنجی برگیر اگر توانی

کردیم به پرسشی قناعت

زین بیش همی مکن گرانی

گر دست‌رسی بدی به بوسی

کاری بودی هزارگانی