گنجور

 
حکیم نزاری

بمیر و تا نبود هم‌نفس مزن نفسی

که مرگ بهتر از این زندگی بود به بسی

چو با کسی نبود عهد روزگار عزیز

هباست گر همه عمری بود اگر نفسی

تو زاهدیّ و منم فاسقی چه میگویی

کدام بِه؟ تو به خود می روی و من به کسی

به صدر خاص به خاصی توان رسید بلی

که عشق گوهر خاص است و عقل عام خسی

به گوش جان بشنو صور حق نه هم چو خران

که مولعند به بانگ میان‌تهی جرسی

از آن قبل هوس روی دوست می‌کندم

که آدمی بچه را چاره نیست از هوسی

مرا کی ام که تمنای وصل دوست بود

کجا به دولت عنقا رسد چو من مگسی

نزاریا برو و دامنی به دست آور

که کس بدو نرسیده ست جز به دسترسی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

اگر ز گردش جافی فلک همی‌ترسی

چنین به سان ستوران چرا همی‌خفسی؟

وگر حذر نکند سود با سفاهت او

چنین ز نیک و بد او چرا همی‌ترسی؟

چرا که باز نداری چو مردمان به هوش

[...]

حمیدالدین بلخی

مباش ممتحن زاد و بوم خود زخسی

اسیر خاک عطلت مشو ز کم هوسی

که در زمین غریبی و در سرای کسان

پدید گردد بر مرد ناکسی و کسی

که بیرفیق و حریفی نمانی از عالم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حمیدالدین بلخی
مولانا

یا ساقی الراح خذ و امرلاء به طاسی

فلست املک صبر نوبةالکاس

و تابع‌الطاس مملوا بلا مهل

فان صحوت فهذا نوبة الیاس

و دوام السکر من کأس البقا مددا

[...]

سعدی

همی‌زنم نفس سرد بر امید کسی

که یاد ناورد از من به سال‌ها نفسی

به چشم رحم به رویم نظر همی‌نکند

به دست جور و جفا گوشمال داده بسی

دلم ببرد و به جان زینهار می‌ندهد

[...]

همام تبریزی

در آرزوی تو گشتم به هر دیار بسی

مرا ز روی تو هرگز نشان نداد کسی

وجود خاکی ما را به کوی دوست چه کار

که نیست لایق باغ بهشت خار و خسی

همی‌روم ز پی کاروان فقر مگر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه