دلبرا با ما سر پیوند داری یا نداری
راست برگو الله الله راست داری یا نداری
عیب نتوان کرد باید سر به مسکینی نهادن
گر به پیوند چو من شوریده ای سر در نیاری
با تو ما باری به یک دل در میان داریم صد جان
تا تو خود با ما و از ما در میان یا برکناری
سر برآوردیم با تو از گریبان محبت
شسته از چرک طبیعت دامن پرهیزگاری
روزگارم صرف شد در انتظار وصل و از تو
دست باید شست اگر هم داستان روزگاری
نیست روی دیگرم روی من و خاک تشفع
چون ندارم زور و زر باری برآرم دست زاری
مجمع کروبیان گویند اللهم اسمع
هر چه از گردون برآید نالۀ زار نزاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دلبری میگوید که رابطهای عمیق با او دارد. او از دلبری میخواهد که راستگو باشد و بگوید آیا واقعاً به او وابسته است یا خیر. شاعر بیان میکند که نمیتوان عیب کسی را گرفت و باید به مسکینی توجه شود. عشق او به دلبری عمیق است و او برای وصال انتظار کشیده، اما در عوض حسرت میخورد. از طرفی، او در مییابد که در دنیای مادی توانایی و قدرتی ندارد و تنها به دعا و زاری متوسل میشود. در نهایت، او به جمع فرشتگان اشاره دارد که در حال دعا هستند و از خداوند طلب کمک میکنند.
هوش مصنوعی: ای عزیز، آیا تو با ما پیوند قلبی داری یا نه؟ صادقانه بگو، آیا احساس محبت واقعی نسبت به ما داری یا نه؟
هوش مصنوعی: نمیتوان به دیگران عیب گرفت، بلکه باید به حالت فقر و نیازمندی توجه کرد. اگر کسی مانند من دیوانهوار به عشق مشغول است، نباید از این موضوع احساس ندامت یا تاسف کند.
هوش مصنوعی: ما با تو یک دل و یکصد جان داریم، تا زمانی که خودت با ما هستی یا ما را ترک نخواهی کرد.
هوش مصنوعی: ما با تو از دغدغههای محبت خارج شدیم و از آلودگیهای دنیوی پاک شدهایم و اکنون در دامان پاکی و پرهیزگاری قرار داریم.
هوش مصنوعی: زندگیام صرف انتظار برای وصال تو شد و اگر هم بخواهم با روزگار همداستان شوم، باید از تو دل بکنم.
هوش مصنوعی: من هیچ کمکی از دیگران نمیخواهم، زیرا خودم قدرت و ثروتی ندارم که بتوانم به کسی تکیه کنم. از این رو، دست نیاز به سوی کسی دراز نمیکنم.
هوش مصنوعی: گروهی از فرشتگان میگویند: خداوندا، هر چه از آسمان به گوش میرسد، ناله و فریادهای دلخراش را بشنو.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خوش بوَد یاری و یاری بر کنار سبزه زاری
مهربانان روی بر هم وز حسودان بر کناری
هر که را با دلستانی عیش میافتد زمانی
گو غنیمت دان که دیگر دیر دیر افتد شکاری
راحت جان است رفتن با دلارامی به صحرا
[...]
پادشاهست آنکه دارد در چنین خرم بهاری
ساقیی سرمست و جامی، مطربی موزون و یاری
نوش کن جام صبوح و کوش کز شاخ گلتر
بلبلی هر دم بنالد، بلکه چون بلبل هزاری
چون به دستم باده دادی شیر گیرم کن به شادی
[...]
در زمستان بر امید آنکه باز آید بهاری
عاشق گل را بباید ساختن با نوک خاری
دوستان پرسند کآخر در چه کاری در چه کارم
می گذارم عمر خود را بر امید انتظاری
بارها بار فراقت بردهام بر گردن جان
[...]
چرب و شیرین، نغز و رنگین دل پذیری جان گواری
نوش زنبوری چه سود آوخ که بر من نیش ماری
ای خوشا آن سر که گردد گوی چوگان سواری
سخت تاز و شخ کمانی تیر افکن جان شکاری
ملک دل از غمزه بگرفت و خرابش کرد آری
ترک یغمائی چنین باشد چو تازد بر حصاری
از پس مرگم متاز آن اسب تازی بر مزارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.