گنجور

 
حکیم نزاری

من نه آنم به حقیقت که تو می پنداری

بی خبر باش گر از من خبری می داری

باز پرداخته ام دانش خودبینی خویش

از من ای یار نیاید که به من هیچ آری

خودی تو همه هیچ است همه گویی او بود

پس چرا هیچی خود با همگی نسپاری

با کسی باش که پاینده جز او نیست کسی

عمر حیف است که بیهوده به خود بگذاری

صدق در تولیت صادق و ذریت اوست

نیست در رقعه ی فیروزه و در زنگاری

چیست در عالم دنیا روش زنده دلان

دوستی باشد و دل جویی و مردم داری

عالم معرفت از اول و آخر بیرون ست

نه از آنها که تصور کنی و پنداری

گر بهشت است مراد تو ز طاعت هیهات

تو نیابی چه بود وای زهی بی کاری

ترک این وسوسه گیرم ره تحقیق روم

شرح آن خود نتوان داد ز بس بسیاری

مثل زاهد و زنگی و مناجات و کلیم

وصف حال است به ممثول غلو نشماری

با دل آرام من ای باد صبا گو زنهار

الله الله ز نزاری نکنی بیزاری

پیر مولای توام نیز و به عفوت واثق

چه کنم گر نکنم بر در مولا زاری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

ای نگاری که ز دل کفر و ز رخ دین آری

دل من بردی و کردی رخ من دیناری

چشم تو دین برباید رخ تو باز دهد

چه بلائی تو که هم دین بر و هم دین آری

گل با خار بود نرگس بی خار بود

[...]

ظهیر فاریابی

هر کجا تازه بخندید گل رخساری

بر رخم بشکفد از خون جگر گلزاری

عشق بازی به جهان کار چو من بی کاریست

که جزین کار ندانم من ومشکل کاری

بر دل از عشق حرج نیست که نادر یابی

[...]

سعدی

خبر از عیش ندارد که ندارد یاری

دل نخوانند که صیدش نکند دلداری

جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد

تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری

یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم

[...]

همام تبریزی

ای نسیم سحری هیچ سر آن داری

کز برای دل من روی به جانان آری

پیش آن جان و جهان عرض کنی بندگیم

باز بر لوح دلش نقش وفا بنگاری

ور مجالی بودت گو که فلان می‌گوید

[...]

حکیم نزاری

آخر ای دوست به من به من باز نظر کن باری ‌

چه شود گر شود آسوده ز یاری یاری

گاه گاهی چه شود گر به سرم برگذری

تا مرا هم به خیالت شود استظهاری

ترکِ طوفِ چمن باغِ وفا نتوان کرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه