گنجور

 
نشاط اصفهانی

یا رب که چشم بد نرسد آن نگاه را

وان طرز بازدیدن بیگاه و گاه را

آن خم بخم سلاسل مشکین پرشکن

کاندر شکنج هر خمی افکنده ماه را

آن آستین فشاندن و آن جامه برزدن

آن رسم برشکستن طرف کلاه را

بر دسته دسته زلف معنبر در آینه

بیند چنانکه شاه مظفر سپاه را

دیبا میفکنید براهش که عاشقان

از نقش چشم و چهره بپوشند راه را

در شرح دوستی بر او لب گشاده ام

چون عاصیی که عذر بگوید گناه را

خاصان بارگاه رقیبان مدعی

حال گدا که عرضه دهد پادشاه را

جز در گه تو راه بجایی نبرده اند

از آستان خویش مران داد خواه را

بر لب قرین شکر تو ذکری نیاورم

الا دعای خسرو گیتی پناه را

 
sunny dark_mode