گنجور

 
نشاط اصفهانی

در چشمهٔ خضر شعلهٔ طور

یا روی تو می‌نماید از دور

بخت من و مقدم تو هیهات

این بس که تو را ببینم از دور

سلطانی و خانمان درویش

شاهینی و آیان عصفور

از روز سیاه ما روا نیست

گفتن سخنی بر وی منظور

در حلقهٔ گیسوانش آخر

ذکری رود از شبان دیجور

از رحمت او مباش نومید

وز طاعت خود مباش مغرور

کز خدمت ناپسند سد بار

خوش‌تر باشد گناه مغفور

از غیر چرا نشاط نالیم

افتاده به دست نفس مقهور

در رستهٔ ماست شحنه طرار

بر مخزن ماست دزد گنجور

ما شیفته در توایم و اقبال

در موکب شهریار منصور

بر درگه او نشاط بادا

سال و مه و روز و هفته مسرور