گنجور

 
ناصرخسرو

ای یار سرود و آب انگور

نه یار منی به حق والطور

معزول شده است جان ز هرچه

داده است بر آنت دهر منشور

می گوی محال ز آنکه خفته

باشد به محال و هزل معذور

نگشاید نیز چشم و گوشم

رنگ قدح و ترنگ تنبور

پرنده زمان همی خوردمان

انگور شدیم و دهر زنبور

پخته شدم و چو گشت پخته

زنبور سزاتر است به انگور

تیره است و مناره می‌نبیند

آن چشم که موی دیدی از دور

بسترد نگار دست ایام

زین خانهٔ پرنگار معمور

در سور جهان شدم ولیکن

بس لاغر بازگشتم از سور

زین سور بسی ز من بتر رفت

اسکندر و اردشیر و شاپور

گر تو سوی سور می‌روی رو

روزت خوش باد و سعی مشکور

دانی که چگونه گشت خواهی؟

اندر پدرت نگه کن، ای پور

اندوده رخش زمان به زر آب

آلوده سرش به گرد کافور

زنهار که با زمان نکوشی

کاین بد خو دشمنی است منصور

بی‌لشکر عقل و دین نگردد

از مرد سپاه دهر مقهور

از علم و خرد سپر کن و خود

وز فضل و ادب دبوس و ساطور

ور زی تو جهان به طاعت آید

زنهار بدان مباش مغرور

زیرا که به زیر نوش و خزش

نیش است نهان و زهر مستور

این ناکس را من آزمودم

فعلش همه مکر دیدم و زور

جادوست به فعل زشت زنهار

غره نشوی به صورت حور

گیتی به مثل سرای کار است

تا روز قیام و نفخت صور

جز کار کنی به دین ازینجا

بیرون نشود عزیز و مستور

گر کار کنی عزیز باشی

فردا که دهند مزد مزدور

ور دیو ز کار باز داردت

رنجور بوی و خوار و مدحور

امروز تو میر شهر خویشی

که‌ت پنج رعیت مامور

بی کار چنین چرا نشینی

با کارکنان شهر پر نور؟

هرگز نشود خسیس و کاهل

اندر دو جهان بخیره مشهور

بنگر که اگر جهان نکردی

ایزد نشدی به فضل مذکور

دل خانهٔ توست گنج گردانش

از حکمت‌ها به در منثور

ای جاهل مفلس ار بکوشی

گنجور شوی ز علم گنجور

گر حکمت منت در خور آید

گنجور شدی و گشت ماجور

از سر بفگن خمار ازیرا

نپذیرد پند مغز مخمور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

از خلد گرفت بوستان نور

پیرایه و جامه یافت از حور

جامه ز حریر و حُلّه دارد

سرمایه ز لعل و درّ منثور

بودند چهار مه درختان

[...]

عبدالقادر گیلانی

ای قصر رسالت تو معمور

منشورِ رسالت از تو مشهور

خدّام ترا غلام گشته

کیخسرو کیقباد و فغفور

در جمله کائنات گویند

[...]

مولانا

نزدیک توام مرا مبین دور

پهلوی منی مباش مهجور

آن کس که بعید شد ز معمار

کی گردد کارهاش معمور

چشمی که ز چشم من طرب یافت

[...]

مجد همگر

بردی دل من ز چشم مخمور

ای چشم بدان ز چشم تو دور

چشمت مرساد چشم کامروز

در چشم منی چو چشمه نور

ای چشم و چراغ من نگوئی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه