غیرتم بانگ زد که: دور او باش
عشقم آهسته گفت: باش و مباش
غمزه درباخت خوش، کزین نااهل
گردد اسرارهای پنهان فاش
از پس پرده سر برون آورد
یار لولی وش حریف تراش
غنج و نازش ز راه چشمم داد
داروی بیهشی به عقل معاش
عقل و فهم و خرد به یغما برد
رفت پاکیزه خانه را فراش
مفلسم کرد و در عتاب آمد
چه کند آفتاب با خفاش
شاهد شه شناس شحنه فریب
درنگنجد به پهلوی قلاش
آه و واحسرتا برآوردم
گفت بنشین و پر گلو مخراش
می نهی لب به عیش بر لب ما
چو گلت پخته می شود در داش
گفتمش: این درنگ و مهلت چیست
تا چه بر گل نویسدم نقاش
گفت: رو هرچه آرزو داری
تا به مردن به فکر آن می باش
ره برگشتنم «نظیری » نیست
به کجا می روم، بدانم کاش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عاشقانه و دلتنگی میپردازد. شاعر به ندای غیرت خود اشاره کرده و عشقش او را به دوری از محبوبش فرا میخواند. او با اشاره به غمزه و ناز محبوب، از تأثیرات منفی عشق بر عقل و زندگیاش سخن میگوید. شاعر به تعبیری از حکایت خفاش و آفتاب برای توصیف مشکلاتش استفاده میکند و در نهایت به ناامیدی و سردرگمی خود اشاره دارد. او میخواهد بداند که در زندگی به کجا میرود و چه آیندهای در انتظارش است. احساسات عمیق و تردیدها در این شعر به خوبی نمایان است.
هوش مصنوعی: غیرتم به من گوشزد کرد که از او دور بمانم، اما عشقم به آرامی گفت: هم برو و هم نرو.
هوش مصنوعی: حاشیهنشینی و ناز و کرشمههای زیبای آن فرد، باعث میشود که رازهای پنهان زندگیام فاش شود.
هوش مصنوعی: دوست زیبا و دلبر از پشت پرده بیرون آمد و توجه تو را جلب کرد.
هوش مصنوعی: ناز و عشوه او از نگاهش به من دمی آرامش و روشنی خاطر بخشید و برایم دارویی شد تا از بیخود بودم و در زندگی روزمره به عقل و درک بهتری برسم.
هوش مصنوعی: عقل و درک و هوش آدمی به تاراج رفت و خدمتکار، خانه را پاک و مرتب کرد.
هوش مصنوعی: فقر و تنگدستی مرا در شرایط سختی قرار داده و از من جز ناامیدی و خفایی نمانده است. مانند خفاشی که در روشنایی آفتاب نمیتواند دوام بیاورد، من نیز در این وضعیت به شدت آسیبپذیر هستم.
هوش مصنوعی: زیبایی و عشق حقیقی از آگاهی و شناخت ناشی میشود و در این دنیا نمیتوان جز با صداقت و پرهیز از فریب، به آن دست یافت. در برابر کسانی که نادرست میاندیشند و تنها ظاهر را میبینند، حقیقت همیشه میدرخشد و بر آن سایه نمیافکند.
هوش مصنوعی: آه و حسرت بر دل من نشسته و اندوهی بزرگ دارم. به تو گفتم که بنشین و تو را از گفتن و خروش بیهوده بازداشتم.
هوش مصنوعی: شما با لبخند و شادی به ما نزدیک میشوید، همانطور که گلها وقتی به بار مینشینند، زیباییشان بیشتر میشود.
هوش مصنوعی: به او گفتم: این تاخیر و فرصت برای چه چیزی است تا من بتوانم بر گل نقاشی کنم؟
هوش مصنوعی: او گفت: به هر چیزی که آرزو داری برو و تا زمانی که زندهای به آن فکر کن.
هوش مصنوعی: هیچ راهی برای برگشتن به گذشته وجود ندارد. نمیدانم به کجا میروم، ای کاش میدانستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خویشتن پاک دار و بیپرخاش
هیچ کس را مباش عاشق غاش
خون همی بارم از دو دیده سرد
بر وفات محمد خراش
رازها داشتم نهان چون جان
که خرد گفته بود در دل باش
چون مرا خون دیده جوش گرفت
[...]
ید او قدرتست و وجه بقاش
آمدن حکمش و نزول عطاش
گرد عالم شد این حکایت فاش
تیز شد تیشهها ز بهر تراش
منم اندر قلندری شده فاش
در میان جماعتی اوباش
همه افسوس خواره و همه رند
همه دردی کش و همه قلاش
ترک نیک و بد جهان گفته
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.