گنجور

 
نظیری نیشابوری

بزم خالی می شود مطرب خموش

ساقیا جامی بده جامی بنوش

تلخی از میگون لبان در کام ریز

نیم مستم از شراب نیم جوش

در دم آخر گران تر ده قدح

تا برندم مست از مجلس بدوش

دل به بدخویی نمی آید به دست

لطف و حسنت هست، در خوبی بکوش

گر گره بگشایی از بند قبا

خار گردد گل به جیب گل فروش

غمزه صد جا پرده دل می درد

تو خوشی می گوی و پندی می نیوش

تو درم بگشای، هرکس خوب نیست

پرده گو بر روی نازیبا بپوش

هیچ می دانی که در صحرا و باغ

تا سحر از غیب می آید سروش

خار و گل در جوش و ما شب خفته ایم

ناطقان خاموش و گنگان در خروش

صد چو بلبل مست دستانت شود

گر برآری پنبه همچون گل ز گوش

در غمم گفتی «نظیری » را چه رفت

هقل هوش و هقل هوش و هقل و هوش

 
 
 
رودکی

از خراسان آن خورِ طاووس وش

سوی خاور می‌خرامد شاد و خوش

مولانا

عقل آمد عاشقا خود را بپوش

وای ما ای وای ما از عقل و هوش

یا برو از جمع ما ای چشم و عقل

یا شوم از ننگ تو بی‌چشم و گوش

تو چو آبی ز آتش ما دور شو

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۸۶ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

ای لبت عقلم به غارت داده دوش

وی دو چشم مستت از من برده هوش

تاختن کردی چو یاغی بر سرم

در چریک صبرم افکندی خروش

نا شکیبایی و بی صبری ببرد

[...]

مشاهدهٔ ۱۰ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه