گنجور

 
نظیری نیشابوری

آمد دگر به صلح و در فتنه باز کرد

صلحی به مصلحت پی جنگ دراز کرد

شد عمر و سرگرانی او برطرف نشد

بر من به قدر مرتبه عشق ناز کرد

خود را به کام دشمن خود دید آن که او

با دوستان تغافل دشمن نواز کرد

چشم طمع بدوز که از در قسمت کسان

هرکس گشود دیده به حسرت فراز کرد

صد معجز از کرامت لعل تو دیده ام

از تو نمی توان به خطا احتراز کرد

هرجای بینم از تو سزای پرستشی

در کعبه می توان به همه سو نماز کرد

صوت من از ترانه ناهید برگذشت

شدی بلند مطرب حسن تو ساز کرد

طبل وجود عیش «نظیری » به هم نزد

کوتاه دید مرحله خواب دراز کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کسایی

آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد

بر خویشتن نگر نتواند فراز کرد

امیر معزی

آن بت که بر دلم در شادی فرازکرد

یک باره بر دلم دری ز مهر باز کرد

زلف جو سام بر دل مسکین من فکند

تا بر دلم جهان در خورشید باز کرد

بی‌خواب کرد چشم دلم در فراق خویش

[...]

فلکی شروانی

تا بر دل من آن بت طناز ناز کرد

صد در ز ناز بر دل من باز باز کرد

عطار

تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد

دل را به عشق خویش ز جان بی نیاز کرد

دل از شراب عشق چو بر خویشتن فتاد

از جان بشست دست و به جانان دراز کرد

فریاد برکشید چو مست از شراب عشق

[...]

اوحدی

ترکم به خنده چون دهن تنگ باز کرد

دل را لبش ز تنگ شکر بی‌نیاز کرد

کافر، که رخ ز قبله بپیچیده بود و سر

چون قامتش بدید به رغبت نماز کرد

ای دلبری که عارض چون آفتاب تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه