گنجور

 
نظیری نیشابوری

هوا بدیهه رسانست و باغ موزون است

به هر ترنم مرغی هزار مضمون است

زبان بلبل شوخ از سخن نمی افتد

اگر چه خورده گل همچو در مکنون است

بهوش زی که تو گر از برون نمی بینی

درون پرده ببینند هرچه بیرون است

اگر به لذت لطف نهان رسی دانی

که اندک تو ز بیشت چگونه افزون است

به شور وادی و فریاد سیل خروش داریم

کز اهل سلسله ماست هر که مجنون است

ز روی دوست هویدا بود سعادت دوست

نوشته اند به عنوان که خاتمت چون است

نشان ذوق حقیقت به نازکان ندهند

چه شد که فاخته خوش گوی و سرو موزون است

اگر کنار بیابان عشق دریابی

ز خون کشته ببینی هزار جیحون است

به هیچ کاسه چشم گدای پر نشود

مگر ز کاسه آزادگان که وارون است

چو نام توبه گرفتم، قدح به یاد آمد

بنوش باده «نظیری » که فال میمون است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

ز من مپرس که در دست او دلت چون است

ازو بپرس که انگشت‌هاش در خون است

وگر حدیث کنم تن‌درست را چه خبر

که اندرون جراحت رسیدگان چون است

به حسن طلعت لیلی نگاه می‌نکند

[...]

سلمان ساوجی

فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است

زما مپرس، که حال درون دل، چون است

به خون نوشته‌ام، این نامه را که خواهی خواند

اگر چه دود درونم، نشسته در خون است

نکرد آتش شوق درون قلم ظاهر

[...]

کمال خجندی

مرا که ساغر چشم از غم تو پر خون است

چه جای ساقی و جام و شراب گلگون است

حکایت تو به تفسیر شرح نتوان کرد

که جور و محنت خوبان ز وصف بیرون است

به لب رسید مرا از غم تو جان هرگز

[...]

ناصر بخارایی

چمن ز طلعت گل خرم و همایون است

که همچو دولت شه سرور روز‌افزون است

حافظ

ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است

ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است

به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت

ز جامِ غم، می لعلی که می‌خورم خون است

ز مشرقِ سرِ کو آفتابِ طلعتِ تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه