گنجور

 
سعدی

ز من مپرس که در دست او دلت چون است

ازو بپرس که انگشت‌هاش در خون است

وگر حدیث کنم تن‌درست را چه خبر

که اندرون جراحت رسیدگان چون است

به حسن طلعت لیلی نگاه می‌نکند

فتاده در پی بی‌چاره‌ای که مجنون است

خیال روی کسی در سر است هر کس را

مرا خیال کسی کز خیال بیرون است

خجسته روز کسی کز درش تو بازآیی

که بامداد به روی تو فال میمون است

چنین شمایل موزون و قد خوش که تو راست

به ترک عشق تو گفتن نه طبع موزون است

اگر کسی به ملامت ز عشق برگردد

مرا به هر چه تو گویی ارادت افزون است

نه، پادشاه منادی زده است، می مخورید

بیا که چشم و دهان تو مست و میگون است

کنار سعدی از آن روز کز تو دور افتاد

از آب دیده تو گویی کنار جیحون است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۸۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۸۴ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
غزل شمارهٔ ۸۴ به خوانش امیر اثنی عشری
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش
سلمان ساوجی

فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است

زما مپرس، که حال درون دل، چون است

به خون نوشته‌ام، این نامه را که خواهی خواند

اگر چه دود درونم، نشسته در خون است

نکرد آتش شوق درون قلم ظاهر

[...]

کمال خجندی

مرا که ساغر چشم از غم تو پر خون است

چه جای ساقی و جام و شراب گلگون است

حکایت تو به تفسیر شرح نتوان کرد

که جور و محنت خوبان ز وصف بیرون است

به لب رسید مرا از غم تو جان هرگز

[...]

ناصر بخارایی

چمن ز طلعت گل خرم و همایون است

که همچو دولت شه سرور روز‌افزون است

حافظ

ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است

ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است

به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت

ز جامِ غم، می لعلی که می‌خورم خون است

ز مشرقِ سرِ کو آفتابِ طلعتِ تو

[...]

حیدر شیرازی

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است

ببین که در طلبت حال مردمان چون است

به یاد لعل تو، بی چشم مست میگونت

ز جام غم می لعلی که می خورم خون است

ز مشرق سر کوی، آفتاب طلعت تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه