محبت تو به هر دل نشست کین ننشست
دمی به هر که نشستی دگر غمین ننشست
به محفلی که تو دامن به رنجش افشاندی
مگس ز تلخی عیشم بر انگبین ننشست
همیشه گرمی خویی بر آتشم دارد
به خون نشستم و آن خوی آتشین ننشست
حجاب عشق غباری میان ما انگیخت
که از فشاندن دامان و آستین ننشست
گره به گوشه ابرو نگه به جانب غیر
به پیش دشمن خود هیچ کس چنین ننشست
تو می روی و من از اضطراب می میرم
کسی به حال چنین روز واپسین ننشست
چنان گرانی خویش از درت سبک بردم
که از سجود توام گرد بر جبین ننشست
غمی ندید ره خانه «نظیری » را
که چون بهانه خوی تو در کمین ننشست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
غریب کوی تو بی ناله ی حزین ننشست
نداشت صحبت و با هیچ همنشین ننشست
نه مرغ بر سر من مور نیز خانه گرفت
کسی به راه بت خویش بیش ازین ننشست
چه غم ز دامن آلوده ی منست ترا
[...]
ز خط غبار بر آن لعل آتشین ننشست
ز برق حسن، سیاهی بر این نگین ننشست
به گرد راه تو بیباک، چشم بد مرساد!
که همچو گرد یتیمی به هر جبین ننشست
به محفل تو کسی داد بیقراری داد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.