رشته پرتاب جان تا چند سوزانم چو شمع
ترسم از دل سر برآرد آتش جانم چو شمع
چند سوزم بی رخ یار ای صبا! تشریف ده
تا به بوی زلف جانان جان برافشانم چو شمع
گرم درگیر ای دل! امشب یکزمان با سوز عشق
تا من این پیراهن جان را بسوزانم چو شمع
از لب شیرین جانان بر کنار افتاده ام
زان جهت پر گوهر اشک است دامانم چو شمع
حاصل از محراب و شب خیزی و ذکر این بس که من
هر شبی تا روز بزم افروز رندانم چو شمع
کی به نور آفتاب آید سر قدرم فرو
گر برافروزی شبی از چهره ایوانم چو شمع
رشته عمرم به پایان رفت و جان آمد به لب
سوز دل تا کی بود باقی نمیدانم چو شمع
ای نسیمی! راز دل گفتم بپوشانم ولی
فاش گشت این سوز دل پیدا و پنهانم چو شمع
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر شاعر به احساساتی عمیق و دردناک اشاره دارد. او خود را به شمعی تشبیه میکند که در حال سوختن است و از عشق و فراق یار رنج میبرد. شاعر از آتش درونش و سوزی که از جدایی و دوری به او دست داده سخن میگوید. او از نسیم میخواهد راز دلش را پنهان کند، اما در نهایت این درد و سوزش او قابل پنهان کردن نیست. همچنین، شاعر نسبت به پایان عمرش و وجود درد در دلش احساس نگرانکنندهای دارد. در کل، این شعر از تنهایی، عشق و سوز دل ناشی از فراق یار صحبت میکند.
هوش مصنوعی: تا کی باید با درد و رنجی که به جان دارم بسوزم، مثل شمعی که در حال ذوب شدن است؟ میترسم که از دل من آتش عشق و احساس شعلهور شود و جانم را بسوزاند.
هوش مصنوعی: من بیوقفه از فراق یار میسوزم، ای نسیم! بینصیبم کن تا با بوی زلف محبوب، جانم را مانند شمعی به آتش بکشم.
هوش مصنوعی: ای دل، امشب با passion ای عشق، زودتر از همیشه به چنان حالتی درآ که میخواهم این پیراهن جانم را مانند شمع بسوزانم.
هوش مصنوعی: از لب شیرین محبوبم دور افتادهام و به همین خاطر، اشکهای گرانبهایم مانند تارهای دامنم به زمین ریخته، درست مثل شمعی که آب میشود.
هوش مصنوعی: نتیجهی نماز شب و ذکر گفتن این است که من هر شب تا صبح مانند شمع در محفل رندان نورافشانی میکنم.
هوش مصنوعی: کسی که در زیر نور آفتاب میدرخشد، به من نوری میبخشد؛ اگر شبی از چهرهام چون شمع نور بگیرد، مانند روشناییای که از ایوان ساطع میشود.
هوش مصنوعی: عمر من به سر رسید و جانم در آستانهی خروج است. آتش دل من چقدر ادامه خواهد داشت، نمیدانم، مانند شمعی که در حال ذوب شدن است.
هوش مصنوعی: ای نسیم! با تو از رازهای دل خود سخن گفتم و میخواستم آن را پنهان نگهدارم، اما آتش این درد دل من مانند شعلهی شمع، هم در آشکار و هم در پنهان، نمایان شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چند گویی با تو یک شب روز گردانم چو شمع
من عجب دارم گر امشب تا سحر مانم چو شمع
رشته عمرم به پایان آمد و تابش نماند
چارهای اکنون به جز مردن نمیدانم چو شمع
میدهم سررشته خود را به دست دوست باز
[...]
آتش دل چند سوزد رشته جانم چو شمع؟
ای صبا! تشریف ده تا جان برافشانم چو شمع
راز من چون شمع روشن گشت در هر محفلی
بس که سیل آتشین از دیده میرانم چو شمع
دارم امشب گرمیی در سر که ننشینم ز پای
[...]
بسکه هر شب سرگذشت خویش میرانم چو شمع
سر به سر رَخت وجودم را بسوزانم چو شمع
شام میسوزم ز هجر و روز میمیرم ز شوق
چون که میسوزی در آخر زنده گردانم چو شمع
دم نیارم زد اگر بُری زبانم را به تیغ
[...]
در شب تاریک هجران زار و سوزانم چو شمع
او چو گل خندان و من سوزان و گریانم چو شمع
با دلی پر آتشم دوودم به سر بر می رود
ز آتش سوداش سوزد رشته جانم چو شمع
گو برآ از مشرق امید آن خورشید حسن
[...]
در وفایِ عشقِ تو مشهورِ خوبانم چو شمع
شبنشینِ کویِ سربازان و رِندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشمِ غمپرست
بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمع
رشتهٔ صبرم به مِقراضِ غَمَت بُبْریده شد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.