بسکه هر شب سرگذشت خویش میرانم چو شمع
سر به سر رَخت وجودم را بسوزانم چو شمع
شام میسوزم ز هجر و روز میمیرم ز شوق
چون که میسوزی در آخر زنده گردانم چو شمع
دم نیارم زد اگر بُری زبانم را به تیغ
سر نتابم گر بسوزی رشتهٔ جانم چو شمع
جانم از تاب تب هجران تو بر لب رسید
زرد و لرزان و گدازان و هراسانم چو شمع
از لب میگون و چشم مست شورانگیز تو
گاه خندانم چو ساغر، گاه گریانم چو شمع
رشتهٔ جانم به پایان آمد از سوز غمش
تا چه آید بر سرم دیگر نمیدانم چو شمع
بر درت چون حلقه دایم من به سر گردیدهام
خیز و یک ساعت میان حلقه بنشانم چو شمع
نیست جز آه جهانسوزم کسی از همدمان
تا بیفروزد دمی بزم شبستانم چو شمع
چهرهٔ شمعی ناصر بین که خون شد لالهوار
بسکه بر رخسار چو زر گوهر افشانم چو شمع
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر احساسات عمیق خود را بیان میکند و به شباهت خود با شمع اشاره میکند. او شبها در تنهایی و دلتنگی میسوزد و روزها با شوق و عشق زندگی میکند. او از درد جدایی و عشق ناامید کننده خود صحبت میکند و به وضوح میگوید که در حال حاضر تنها آرامشاش اشک و آتش درونش است. شاعر به بیتابی و ناتوانیاش در برابر عشق میپردازد و از حسرت و آتش خود به وضوح سخن میگوید. او از طرفی دیگر، چهره زیبایش را به مروارید و مظهر زیبایی تشبیه میکند، و در نهایت از درد و رنج خود به آن زیبایی میافزاید. این شعر نشاندهنده موقعیت دشوار عاشقانه و التهاب درونی است.
هوش مصنوعی: هر شب داستان زندگیام را برای خودم روایت میکنم، مثل شمعی که برای نزدیکانش میسوزد، من هم وجودم را برای یادآوری و تجربههایم فدای این روایت میکنم.
هوش مصنوعی: در شبها به خاطر دوری از تو دلم میسوزد و در روزها از شوق تو میمیرم. اما چون تو میسوزی، مانند شمع دوباره جان میگیرم.
هوش مصنوعی: اگر زبانی که به من گفته میشود را قطع کنی، صدایی از من نمیشنوی. حتی اگر جانم را مانند شمع بسوزانی، باز هم اعتراض نمیکنم.
هوش مصنوعی: جانم از شدت دوری تو به حدی رسیده که مانند شمعی زرد، لرزان و در حال ذوب شدن هستم و از این وضعیت پریشان و نگرانم.
هوش مصنوعی: از لبهای خوشرنگ و چشمان جذاب تو گاهی شاد و خندانم مثل یک جام شراب، و گاهی گریهام میگیرد مانند یک شمع.
هوش مصنوعی: جانم به خاطر ناراحتیهای او به انتها نزدیک شده است و نمیدانم بعد از این چه بر سرم خواهد آمد، درست مثل شمعی که در حال ذوب شدن است.
هوش مصنوعی: من همچون حلقهای دائمی بر در تو گردیدهام، بر خیز و بگذار یک ساعت به آرامی در میان این حلقه بنشینم، مانند شمع.
هوش مصنوعی: جز من که دردی به دل دارم و آهی سوزان از عشق به دوش میکشم، هیچ همدمی نیست که ناراحتیام را احساس کند و با وجود او، بزم و شادمانی من، همانند شمعی در شب، به روشنی نخواهد بود.
هوش مصنوعی: چهرهٔ زیبای ناصر را ببین که مانند لالهها به خاطر درد و غم، سرخ شده است. درخشش و زیباییاش مانند جواهر میدرخشد، همانند شمع که نورش را منتشر میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چند گویی با تو یک شب روز گردانم چو شمع
من عجب دارم گر امشب تا سحر مانم چو شمع
رشته عمرم به پایان آمد و تابش نماند
چارهای اکنون به جز مردن نمیدانم چو شمع
میدهم سررشته خود را به دست دوست باز
[...]
آتش دل چند سوزد رشته جانم چو شمع؟
ای صبا! تشریف ده تا جان برافشانم چو شمع
راز من چون شمع روشن گشت در هر محفلی
بس که سیل آتشین از دیده میرانم چو شمع
دارم امشب گرمیی در سر که ننشینم ز پای
[...]
در شب تاریک هجران زار و سوزانم چو شمع
او چو گل خندان و من سوزان و گریانم چو شمع
با دلی پر آتشم دوودم به سر بر می رود
ز آتش سوداش سوزد رشته جانم چو شمع
گو برآ از مشرق امید آن خورشید حسن
[...]
در وفایِ عشقِ تو مشهورِ خوبانم چو شمع
شبنشینِ کویِ سربازان و رِندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشمِ غمپرست
بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمع
رشتهٔ صبرم به مِقراضِ غَمَت بُبْریده شد
[...]
رشته پرتاب جان تا چند سوزانم چو شمع
ترسم از دل سر برآرد آتش جانم چو شمع
چند سوزم بی رخ یار ای صبا! تشریف ده
تا به بوی زلف جانان جان برافشانم چو شمع
گرم درگیر ای دل! امشب یکزمان با سوز عشق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.