روی از تو بر نتابم، چون رانیام چو خامه
سر بر خط تو دارم، گر خوانیام چو نامه
ساقی بیار جامی، تا جامه بر فشانم
مگذار اهل دل را، تا جان برند و جامه
چون رفت دین و دانش، چه غم ز ننگ و نامم
چون ترک سر گرفتم، چه فکرم از عمامه
در بزمگاه رندان، زاهد چه کار دارد
خلوتسرای خاصان، نبود سرای عامه
گر من حدیث عشقت، گویم عجب نباشد
هرگه که مست باشد، بقبق کند حمامه
ای باد صبح گوئی، کز بوستان اوئی
کانفاس روح بخشت، میآید از شمامه
ناصر چه سود دارد، در دل غمش نهفتن
اکنون که در دو عالم، زد عشق او دمامه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق عاشقانه و سرگشتی شاعر در دنیای عشق و معنویت است. شاعر از عشق و شور و شوق حرف میزند و به نوعی به فراق و جدایی از محبوب اشاره میکند. او از زهد و دین به دور شده و دغدغهای از ننگ و نام ندارد. در بزم رندان، این دیدگاه را دارد که نباید در قید و بند ظاهر بود و به لذت عشق توجه دارد. در پایان، شاعر تأکید میکند که عشق واقعی نمیتواند در دل پنهان بماند، بلکه باید آن را فریاد زد. در کل، شعر به تمایلات عاطفی و روحانی انسان در جستجوی عشق اشاره دارد.
هوش مصنوعی: هرگز رویت را از من نمیگردانم، زیرا وقتی به سوی خود میخوانیام، مانند قلمی هستم که بر روی نوشتهات مینویسد، و اگر همچون نامهای مرا بخوانی، بیتردید در دست تو خواهم بود.
هوش مصنوعی: ای ساقی، یک جام می بیاور تا لباس خود را بر زمین بیفکنم. نگذار که اهل دل این جا بمانند، چون ممکن است جانشان را بروند و لباسشان را از دست بدهند.
هوش مصنوعی: وقتی که دین و دانش از بین رفتند، دیگر از رسوایی و شهرت خود نگران نیستم. وقتی که از تفکرات متعارف کنارهگیری کردهام، چرا باید به ظاهرسازیها فکر کنم؟
هوش مصنوعی: در محفل رندان و اهل بزم، زاهد چه دلیلی برای حضور دارد؟ چون مکان خاص برای افراد ویژه است و جایی برای عموم نیست.
هوش مصنوعی: اگر من در مورد عشق تو صحبت کنم، شگفتی ندارد که هر بار که کسی مست باشد، کلاغمانند صدا کند.
هوش مصنوعی: ای نسیم صبح به من بگو، که از باغ آن محبوب، بوی خوشی به مشام میرسد که روح را تازه میکند و از گلها میآید.
هوش مصنوعی: چه فایدهای دارد که غم عاشقانهام را در دل پنهان کنم، در حالی که عشق او در هر دو دنیا، سر و صدای خود را بلند کرده است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دی ناگه از نگارم اندر رسید نامه
قالت: «رای فوادی من هجرک القیامه»
گفتم که: «عشق و دل را باشد علامتی هم»
قالت: «دموع عینی لم تکف بالعلامه»
گفتا که: «می چه سازی؟» گفتم: «که مر سفر را»
[...]
روزی به لاغ گفتم کت نسبتی ست با مه
من بد لست حیا من شدة الندامه
گاهی کشد به تیغم، گاهی زند به تیرم
فی کل ما یعری حلافنا ادامه
چون حال خویش گویم با ظالمی که پیشش
[...]
ای دل ز اهل و اولاد دیگر مکش ملامه
در شهر خویش بنشین بالخیر والسلامه
آن قوم بیکرم را یک بار آزمودی
«من جرب المجرب حلت به الندامه»
از خون دل نوشتم، نزدیک دوست نامه
«اِنّی رَأیتُ دَهراً، مِن هَجْرِکَ القیامه»
دارم من از فراقش، در دیده صد علامت
لَیسَت دُموعُ عَینی، هٰذا لَنا العلامه؟
هر چند کآزمودم، از وی نبود سودم
[...]
با خون دل نوشتم نزد امام نامه
انّی رأیت دهرا من هجرک القیامه
دارم من از فراقت در دیده صد علامت
لیس الدموع عینی هذا لنا العلامه
گفتی ملامت آمد از کثرت حدیثش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.