گنجور

 
ناصر بخارایی

هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود

هرگز از یاد من آن زلف پریشان نرود

از دماغ من سودا زده عکس رخ تو

به جفای فلک و غصهٔ دوران نرود

آن‌چنان مهر تو اندر دل و جان ره دارد

که گرم جان برود مهر تو از جان نرود

بار هجر تو به گریه نرود از دل من

زانکه او کوه گران است و به توفان نرود

در ازل بست دلم با سر زلفت پیمان

تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود

گر رود از پی خوبان دل من معذور است

درد دارد چه کند کز پی درمان نرود

هر که خواهد که چو ناصر نشود سرگردان

دل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
منتسب به هر دو سخنور
حافظ

هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد

هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد

ناصر بخارایی

همین شعر » بیت ۱

هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود

هرگز از یاد من آن زلف پریشان نرود

سعدی

هر که را باغچه‌ای هست به بستان نرود

هر که مجموع نشسته‌ست پریشان نرود

آن که در دامنش آویخته باشد خاری

هرگزش گوشه خاطر به گلستان نرود

سفر قبله دراز‌ست و مجاور با دوست

[...]

امیرخسرو دهلوی

مرد صاحب نظر از کوی تو آسان نرود

هر که راجان بود، از خدمت جانان نرود

آنکه در عشق رخت لاف هواداری زد

به جفا از درت، ای خسرو خوبان، نرود

از خیال من سودا زده اندر ره عمر

[...]

حافظ

هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد

هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد

از دِماغِ مَنِ سرگشته خیالِ دَهَنَت

به جفایِ فلک و غُصهٔ دوران نرود

در ازل بست دلم با سرِ زلفت پیوند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

هر که رخسار تو بیند به گلستان نرود

هر که درد تو کشد از پی درمان نرود

آنکه در خانه دمی با تو به خلوت بنشست

به تماشای گل و لاله و ریحان نرود

خضر اگر لعل روان بخش تو را دریابد

[...]

عرفی

زاهد بتکدهٔ عشق هراسان نرود

دامن دل بکشد، از پی ایمان نرود

شهر دل خاصهٔ سلطان محبت گردید

بعد از آن عاقل تدبیر به دیوان نرود

پرده دار تو اگر مژدهٔ دیدار دهد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه