گنجور

 
ناصر بخارایی

گر سرم خاک شود در کف پایت باشد

ور تنم گرد بود، گرد هوایت باشد

دل من هست برای تو، برای خود نیست

جان فدا باد دلی را که برایت باشد

در دل تنگ من ار جای کنی، جایت هست

خانهٔ دیده چه جای است که جایت باشد

همه جا فاش شود زلف تو چون مشک به بوی

محرم خلوت اگر باد صبایت باشد

مگر از رنج کمر نیست میانت آگاه

ور نه بار دلش از چین قبایت باشد

نازینا همه‌کس چون به تو دارند نیاز

آنکه سلطان جهان است گدایت باشد

گر بمیرد ز غم هجر تو ناصر غم نیست

در فنای من اگر طول بقایت باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجوی کرمانی

گر سر صحبت این بی سرو پایت باشد

بر سرو چشم من دلشده جایت باشد

پای اگر بر سر من مینهی اینک سرو چشم

سرم آنجا بود ای دوست که پایت باشد

بنده چون زان تو و بنده سراخانه ی تست

[...]

سلمان ساوجی

بر منت ناز و ستم، گرچه به غایت باشد

حاش لله که مرا از تو شکایت باشد!

جور معشوق همه وقت نباشد ز عتاب

وقت باشد که خود از عین عنایت باشد

من نه آنم که شکایت کنم از دست کسی

[...]

جهان ملک خاتون

گرچه بیداد جفای تو به غایت باشد

حاش لله که مرا از تو شکایت باشد

دل تو میل وفای من سرگشته نکرد

از دل ای دوست به دل گرچه سرایت باشد

از جهان کام دل آن روز بود حاصل من

[...]

حافظ

من و انکارِ شراب! این چه حکایت باشد؟

غالباً این قَدَرَم عقل و کِفایت باشد

تا به غایت رهِ میخانه نمی‌دانستم

ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد

زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز

[...]

حسین خوارزمی

چون شب و روز مرا از تو عنایت باشد

من و ترک غم عشق این چه حکایت باشد

چون ز سر تا بقدم لطفی و جانی و کرم

حاش لله که مرا از تو شکایت باشد

طالب وصل نیم بنده فرمان توام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه