گنجور

 
حسین خوارزمی

چون شب و روز مرا از تو عنایت باشد

من و ترک غم عشق این چه حکایت باشد

چون ز سر تا بقدم لطفی و جانی و کرم

حاش لله که مرا از تو شکایت باشد

طالب وصل نیم بنده فرمان توام

بنده را بندگی شاه کفایت باشد

فتنه آموخت بدآموز ولی معلوم است

کآخر فتنه او تا بچه غایت باشد

عالمی گر شودم دشمن از آن باکی نیست

گرم از لطف تو ای دوست حمایت باشد

حال ملک دل من چیست تو هم میدانی

زانکه شه با خبر از حال ولایت باشد

آن کریمی که تو از غایت لطف و کرمت

پیش تو ذکر گنه نیز جنایت باشد

اگر از مصحف حسنت ورقی شرح دهم

سوره یوسف از آن یک دو سه آیت باشد

مونس جان حسین است جفا و ستمت

که ز تو جور و جفا لطف و عنایت باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجوی کرمانی

گر سر صحبت این بی سرو پایت باشد

بر سرو چشم من دلشده جایت باشد

پای اگر بر سر من مینهی اینک سرو چشم

سرم آنجا بود ای دوست که پایت باشد

بنده چون زان تو و بنده سراخانه ی تست

[...]

سلمان ساوجی

بر منت ناز و ستم، گرچه به غایت باشد

حاش لله که مرا از تو شکایت باشد!

جور معشوق همه وقت نباشد ز عتاب

وقت باشد که خود از عین عنایت باشد

من نه آنم که شکایت کنم از دست کسی

[...]

ناصر بخارایی

گر سرم خاک شود در کف پایت باشد

ور تنم گرد بود، گرد هوایت باشد

دل من هست برای تو، برای خود نیست

جان فدا باد دلی را که برایت باشد

در دل تنگ من ار جای کنی، جایت هست

[...]

جهان ملک خاتون

گرچه بیداد جفای تو به غایت باشد

حاش لله که مرا از تو شکایت باشد

دل تو میل وفای من سرگشته نکرد

از دل ای دوست به دل گرچه سرایت باشد

از جهان کام دل آن روز بود حاصل من

[...]

حافظ

من و انکارِ شراب! این چه حکایت باشد؟

غالباً این قَدَرَم عقل و کِفایت باشد

تا به غایت رهِ میخانه نمی‌دانستم

ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد

زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه