گنجور

 
ناصر بخارایی

تاق ابروی‌ تو منزلگه بیماران است

دام گیسوی تو مأوای گرفتاران است

چشم جادوی تو شد پیشرو عیاران

زلف هندوی تو سرحلقهٔ طراران است

روز و شب مار سر زلف تو در چشم من است

تا چه چشمه است که آرامگه ماران است

تا چو یوسف تو پس پرده نشستی ای دوست

بر سر کوی تو غوغای خریداران است

چشم من روشنی از خاک در میکده یافت

روشن آن دیده که خاک در خَمّاران است

خانه پرداز شود رند که در مذهب عشق

سالک آن است که در حلقهٔ میخواران است

بر بناگوش تو شد زنگی خال تو مقیم

باغ فردوس چرا جای گنهکاران است

مردم از صحبت اغیار اگر می‌نالند

ناله و زاری ناصر همه از یاران است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
همام تبریزی

چشم مستانه تو آفت هشیاران است

فتنه و عربده او همه با یاران است

سر بوسیدن پای تو نه تنها ماراست

این خیالی‌ست که اندر سر بسیاران است

عارضت هست بسی تازه‌تر از گل‌برگی

[...]

سلمان ساوجی

چشم سر مست خوشت، فتنه هشیاران است

هر که شد مست می عشق تو، هشیار، آن است

در خرابات خیال تو خرد را ره، نیست

یعنی او نیز هم از زمره هشیاران است

دلم از مصطبه عشق تو، بویی بشنید

[...]

یغمای جندقی

باده ساغرت از خون دل یاران است

وای اغیار اگر این اجر وفاداران است

زلف در پای تو افتد به تظلم چپ و راست

بسکه در تاب زسودای گرفتاران است

نیست چشمت ز شبان غمم آگه آری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه