گنجور

 
ناصر بخارایی

ز چشمم خون دل هر شب روان است

سرشک خونی‌ام از شبروان است

دوان یک شب روانم از شماخی

که جان و دل مرا در شابران است

سمند عزم را بربسته‌ام زین

همین دم اشک گلگونم روان است

رکابم گر گران باشد مکن عیب

که با من بخت گمره همعنان است

سبک بار سفر می‌بست ناصر

ولی جان بربرش بار گران است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ادیب صابر

بگردان روی دل از فکرت بد

که بد کردن نه کار بخردان است

بدی اندیشه کردن در حق خلق

بدی کار تو در وی نهان است

کسی که نیکی اندیشد به هر کس

[...]

عطار

جهانی جان چو پروانه از آن است

که آن ترسا بچه شمع جهان است

به ترسایی درافتادم که پیوست

مرا زنارِ زلفش بر میان است

درآمد دوش آن ترسا بچه مست

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۸ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
سعدی

چه روی است آن که پیش کاروان است

مگر شمعی به دست ساروان است

سلیمان است گویی در عماری

که بر باد صبا تختش روان است

جمال ماه پیکر بر بلندی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه