چون مستی آن نرگس پر فتنه مدام است
گوش من و بانگ نی و دست من و جام است
گر اختر مقصود به ما خوش نبرآید
ما را رخ زیبای تو ماه تمام است
رخسار تو را لالهٔ دلسوخته هندوست
گیسوی تو را سوسن آزاده غلام است
خوش باد شب و روز تو ای باد که دائم
من دور و تو را رهگذر آن گوشهٔ بام است
ناصر به خرابات مغان دوش گذر کرد
بشنود ندائی که تو را خرقه حرام است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در وصف زیبایی و جذابیت معشوق است و با تشبیههای مختلف به تأثیرات عمیق عشق و مستی اشاره میکند. شاعر از زیبایی چهره و موهای معشوق میگوید و این زیبایی را فراتر از هر ستارهای توصیف میکند. او همچنین به شب و روز و خوشیهایی که در کنار معشوق تجربه میکند، اشاره دارد. در پایان، به گزارشی از گذر ناصر در خرابات مغان میپردازد و صدایی را میشنود که به او یادآوری میکند که لباس ریا و دورویی در عشق ناپسند است.
هوش مصنوعی: چشم من همیشه به زیبایی و جذبهٔ نرگس خیره است و این حالت مستی و شیدایی در من ادامه دارد. در کنار این زیبایی، صدای نی در گوشم طنینانداز است و دستم همواره در پی نوشیدن از جامی است.
هوش مصنوعی: اگر ستارهی مقصود به ما نتابد و خوشی نداشته باشد، زیبایی چهرهی تو برای ما مثل ماه کامل است.
هوش مصنوعی: چهرهی تو مثل گل لالهای است که دلش سوخته و غمگین است و موهای تو مانند گل سوسنی است که آزاد و بیقید و شرط به خود میبالد.
هوش مصنوعی: روزها و شبهایت خوب باد؛ ای بادی که همیشه من در دور هستم و تو به راحتی از آن گوشه بام عبور میکنی.
هوش مصنوعی: ناصر شب گذشته به میخانهای رفت تا صدایی بشنود که به او میگفت پوشیدن این لباس برای تو جایز نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر من که صبوحی زدهام خرقه حرام است
ای مجلسیان راه خرابات کدام است
هر کس به جهان خرمیی پیش گرفتند
ما را غمت ای ماه پریچهره تمام است
برخیز که در سایهٔ سروی بنشینیم
[...]
ما را چه غم امروز که معشوقه به کام است
عالم به مراد دل و اقبال غلام است
صیدی که دل خلق جهان بود به دامش
المنت لله که امروز به دام است
چون طالع آن نیست که بوسم لب لعلت
[...]
رویت که ازو عالم خوبی بنظام است
چشم بد از و دور یکی ماه تمام است
نی نی غلطم مه که و خورشید چه باشد
خورشید کنیز است ترا ماه غلام است
یک بنده روی رخت غره صبح است
[...]
ما را نه غم ننگ و نه اندیشه نام است
در مذهب ما مذهب ناموس حرام است
گو خلق بدانید که پیوسته فلان را
رخ بر رخ جانانه و لب بر لب جام است
سجاده نشین عارف و دانا نه که عامی است
[...]
گل در بَر و می در کف و معشوق به کام است
سلطانِ جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلسِ ما ماهِ رخِ دوست تمام است
در مذهبِ ما باده حلال است ولیکن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.