گنجور

 
ناصر بخارایی

نماز شام که از دور چرخ روئین تن

برفت رستم خورشید در چه بیژن

نمود شکل مه عید همچو ابروی‌ زال

چه ابروئی که از او چشمها شود روشن

سپهر طرز عرب صوف سرمه‌ای در بر

تراز زرد مطلا کشید بر دامن

نمود بر سر خوان سپهر نیمهٔ قرص

چو داس زر که بود بر کنار سبز دمن

فلک چو بتکدهٔ چین ز لعبتان نجوم

….. چو در رکوع سمن

تمام چون قد مجنون و غبغب لیلی

درست چون شکن زلف یار قامت من

به چشم خلق مه تو کمان بی زه بود

زهی قمر که شود گه کمان و گاه مجن

به شام عید ز بهر معاشران صبوح

هلال جام و شفق باده بود و گردون دن

فراز سطح فلک زهره این غزل می‌گفت

به یاد مفخر آفاق و افتخار زمن

«کجا است ساقی بادام چشم پسته دهن»

که جام او لب لعل است و نقل سیب ذقن

ز من به مجلس وصلش که می‌برد پیغام

که ای خیال تو در دل چنان که جان در تن

قلم که نقش خیال تو می‌کند تحریر

قدم به راه تو از فرق ساخت چون سوزن

ز فکر چشم تو صاخب نظر شود نرگس

به ذکر زلف تو رطب اللسان شود سوسن

مساز کام مرا تلخ بی لب شیرین

مدار عیش مرا تیره بی می روشن

بیار نوبت دریا کشان بی کشتی زر

از آن عقیق که در اصل او نبود یمن

اگر قدح نبود کاس ما ز کاس سرست

بیار می به سر من، بریز بر سر من

دلا دلالت رندان شیر گیر شنو

مجوی دلبری از صوفیان روبه فن

اگر ز توبه خماری سبوی می ز خم آر

که توبه می‌شکند بادهٔ خمار شکن

چو خاک گردی سجاده را بر آب انداز

چو باده خوردی در زهد خشک آتش زن

بخواه باده که چون تیغ خسرو ایران

به ذات و جوهر خود روشن است و مرد افکن

سفندیار زمان شاه شیر دل هوشنگ

که تیغ او ببرد آب رستم و بهمن

به سرّ سیرت احمد و به مردمی علی

به رأی و روی حسین و به خلق و خلق حسن

به عدل و رأی سلیمش چو شیر با شکر

به لطف و طبع لطیفش چو آب با روغن

چه نسبت است به کان بحر دست او را کان

قراضه‌ای ندهد بی هزار جان کندن

به قلزم کف او بحر را چه آب بود

که داد غوطه به غواص بهر در عدن

کف کفیلش بی پای مزد با سایل

گهر به کیل دهد، زر به رطل، سیم به من

زهی علو تو در پایه‌ای که دست قضا

ز حیرتت سر انگشت می‌برد به دهن

همای وهم اگر چه بلند پرواز است

نگشت قصر جلال ترا به پیرامن

نشست رأی تو بر قلهٔ‌ سپهر چو مهر

اگر چه کره خنگی‌ست سرکش و توسن

اگر ز زاغ کمانت پرد عقاب سه پر

شود چو غیبهٔ غربال غیبهٔ جوشن

شکوه صدمت گرز تو خود خصم شکست

صلایه کرد سرش را چو سرمه در هاون

ز ابر عدل تو تا اعتدال یافت ربیع

نبرد دست تطاول صبا به جیب سمن

علم ز دمدمهٔ کوس تو به وقت سماع

هوللهی است به کف اژدهای شیر افکن

خطت به نسخ رقاع عدوست در توقیع

چو بر صحیفهٔ کافور خردهٔ لادن

مدار از دل سخت حسود تیغ دریغ

که تیغ تو بکند تیز چون مساس مسن

حسود چند کشد بار سر به گردن خود

تو از بزرگی بردار بارش از گردن

جهان پناها قدرت همان قدر داری

که از سپهر بخواهی همی‌قصاص محن

کشیده‌ام سخنی همچو سلک درّ‌ در نظم

درّ ثمین مرا از قبول تست ثمن

مرا به مصر فصاحت عزیز کرد خدای

روا مدار که باشم ذلیل سجن شجن

ز تیر و زهره به شعری سبق برد ناصر

چو از ثنای تو بر آسمان رساند سخن

چو من هزار ثنا خوان بود به هر چمنی

ولی نباشد چو تو گلی به هیچ چمن

شها جلوس تو عید سعید اقبالست

که باد بر همه آفاق اسعد و ایمن

همیشه تا که بود مهر زرنگار چو شمع

همیشه تا که شود چرخ نفره کوفت لگن

چو چرخ باد سر بدسگال تو گردان

چو شمع باد زبان عدوی تو الکن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ادیب صابر

ز دست ساقی بادام چشم پسته دهان

بخواه باده به وقت شکوفه بادام

ناصر بخارایی

همین شعر » بیت ۱۰

«کجا است ساقی بادام چشم پسته دهن»

که جام او لب لعل است و نقل سیب ذقن

عنصری

فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن

بزن تیغ دلم را ، بتیغ غمزه مزن

چو جهد سلسله کردی ز بهر بستن من

روا بود ، بزنخ بر مرا تو چاه مکن

بس آنکه روز رخ تو سیاه کردم روز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

خدای داند بهتر که چیست در دل من

ز بس جفای توای بیوفای عهدشکن

چو مهربانان در پیش من نهادی دل

نبرد و برد دلم جز به مهربانی ظن

همی ندانست این دل که دل سپردن تو

[...]

ازرقی هروی

ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن

هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن

چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا

چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن

گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۵۳ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

هوا همی بنکارد بحله روی چمن

صبا همی بطرازد بدر شاخ سمن

سمن شکفته فراز چمن چو روی صنم

بنفشه خفته بزیر سمن چو پشت شمن

زمین بخندد هر ساعتی چو چهره دوست

[...]

مشاهدهٔ ۱۸ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن

کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن

چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند

چو یادم آید از دوستان و اهل وطن

سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۴۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه