بر جناب سفر به وجه حسن
میگذشت آن سوار قلب شکن
پیش دندانش از بن دندان
حلقه در گوش بود درّ عدن
باد خاک رهش به بستان برد
خویشتن را به باد داد سمن
بوی خلقت مگر به گل رسید
چاک میزد چو غنچه پیراهن
بود تیغش چو دولت او تیز
بود اسبش چو بخت من توسن
همچنان در رکاب او رفتم
تا بدو خوش در آمدم به سخن
گفتمش عازم کجا شدهای
ماهرویا به من بگو روشن
گفت سلطان سوار خواهد شد
با سعادت به طالع ایمن
توستکام و مظفر و منصور
قاهر و کامیاب بر دشمن
میروم بهر تهنیت، آن به
که تو هم همرهی کنی با من
بودم القصه همرهش همهٔ راه
تا زمین بوس شهریار زمن
پادشاه زمانه اسکندر
که کمین بندهاش بود بهمن
آنکه از بوی گلشن خلقش
بشکفد لاله در مه بهمن
قدر او چون ستاره اوج نشین
قهر او چون زمانه مرد افکن
کوه را از صلابت تیغش
میرود آب چشمه تا دامن
دشمنش را که غرق حادثه باد
آب تیغش رسیده تا گردن
آب از سهم تیربارانش
گه زره پوشد و گهی جوشن
دشمن تو اگر به روز وغا
آهنین جان شود چون روئین تن
کمترین بندهات چو رستم زال
سر او را جدا کند از تن
ای که خورشید قصر قدر ترا
میدرآید چو ذره از روزن
رستم جاه او برون آرد
دوستان را ز چاه چون بیژن
نالهٔ کوس او بیندازد
دشمنان را ز سوز در شیون
هر خزان از نتایج کرمش
باغ و بستان همیشود مخزن
هر بهار از نتایج لطفش
خار و خارا ز گل شود گلشن
همچو گاورسهٔ زر از عدلت
روید از خاک خوشهٔ ارزن
گر بسازد همچو گوهر تیغ
دشمنان تو قلعهٔ آهن
دست زربخش تو برون آرد
همه را همچو گوهر از معدن
زهره کز موسیقی خبر دارد
مطرب بزم تست بربط زن
ماه کز نیکوئی اثر دارد
ساقی دور تست سیم ذقن
شهریارا چو بندهٔ مسکین
یافت بر آستان تو مسکن
چه شود گر بر آسمان گویی
که دل بندهٔ مرا مشکن
دلم از قرب خدمتت شاد است
گر چه در بعد ماندهام ز وطن
نشوم پایبند رشتهٔ چرخ
نیستم تنگ چشم چون سوزن
هر شب از سوز عشق میسازم
همچو شمع از دماغ خود روغن
بهر یک جرعه بادهٔ صافی
همچو دُردی نشسته درین دن
خسروا تا سخن شود رنگین
جگرم خون شده است چون روین
لطف تو حافظ است ناصر را
حافظت باد ایزد ذوالمن
تا بود شمع روشن مه را
هر شب از چرخ زرنگار لگن
باد خصمت زبان بریده چو شمع
بند بر پای در عذاب لگن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: حافظ در این شعر به توصیف یک سوار دلبر میپردازد که با زیبایی و هیبتش در دلها نفوذ میکند. او از زیبایی و قدرت این سوار، که نماد پادشاهی مقتدر است، سخن گفته و او را با اسبش و تیغ تیزش مقایسه میکند. در ادامه، حافظ از سفر به سمت یک پادشاه بزرگ به نام اسکندر یاد میکند و از برکت و سعادت او صحبت میکند. او به سادگی از خوبیها و کرامتهای پادشاه در برابر دشمنانش میگوید و بیان میکند که چقدر دلش میخواهد در کنار او باشد. در نهایت، حافظ آرزو میکند که پادشاه همیشه در جایگاه خود بماند و در دین و دنیا به پیروزی برسد و خود را به خدمت او آماده میکند. شعر سرشار از عشق به قدرت و زیبایی است و بیانگر احساسات عمیق شاعر نسبت به پادشاه و زندگی است.
هوش مصنوعی: سوار دلشکستهای در حال سفر به سمت زیباییها و جذابیتها بود.
هوش مصنوعی: دندانی که او دارد، آنقدر زیباست که مانند درّی گرانبها در بهشت به گوشم میآید.
هوش مصنوعی: باد، خاک مسیر او را به باغ منتقل کرد و خود را به دست باد سپرد، مانند گل سمن.
هوش مصنوعی: بوی خلقت وقتی به گل رسید، مثل غنچهای که پیراهنش را میچاکد برای نشان دادن زیباییاش، خود را نمایان کرد.
هوش مصنوعی: تیغ او به اندازهی قدرت و تواناییاش تیز و برنده است و اسب او به اندازهی بخت و اقبال من نیرومند و سریع است.
هوش مصنوعی: من همچنان در کنار او حرکت کردم تا اینکه در گفتار به او خوشایند شدم.
هوش مصنوعی: به او گفتم به کجا میروی، ای زیبا رو، لطفاً به من بگویید که کجا میروی.
هوش مصنوعی: سلطان اعلام کرد که با خوشبختی و شانس خوبی سوار بر اسب خواهد شد.
هوش مصنوعی: تو توانمند و پیروز و قاهر هستی و بر دشمنان خود موفق و سربلند خواهی بود.
هوش مصنوعی: من به جستجوی خوشحالی میروم، اما بهتر است که تو هم در این مسیر همراه من باشی.
هوش مصنوعی: در نهایت، تمام مسیر را با او سپری کردم تا به اینجا رسیدم که در برابر فرمانروایم، سر به زمین بگذارم.
هوش مصنوعی: پادشاه زمانه، اسکندر، در کمین بندهاش بهمن قرار دارد.
هوش مصنوعی: آن کسی که بوی گلستان وجودش سبب شکفتن لاله در ماه بهمن شود، نشان از زیبایی و سرزندگی اوست.
هوش مصنوعی: ارزش او مانند ستارهای است که در بلندیها میدرخشد و قدرت او مانند زمانهای است که میتواند انسانها را به خاک بیندازد.
هوش مصنوعی: کوه به خاطر قدرت و استحکام تیغش، آب چشمه را تا دامنهاش فرستاده است.
هوش مصنوعی: دشمنش در دچار بحران و مشکل است و به حدی به خطر افتاده که تیغ او تا گردن او رسیده است.
هوش مصنوعی: آب گاهی به شکل زرهای و گاهی به شکل زرهای دیگر ظاهر میشود.
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو در میادین جنگ، با دل آهنین و جسارت راهی شود، تو نیز باید چون فردی با جسم مقاوم و نیرومند آماده مقابله باشی.
هوش مصنوعی: اگر کمترین بندهات، مانند رستم زال، سر خود را از بدنش جدا کند، این نشاندهندهی قدرت و عظمت توست.
هوش مصنوعی: ای کسی که درخشش تو مانند تابش خورشید به کاخ بزرگی میتابد، همانطور که ذرهای از نور از روزنهای خارج میشود.
هوش مصنوعی: رستم دوستانش را از عمق تاریکی و ناامیدی مانند بیژن بیرون میآورد و به آنها امید میبخشد.
هوش مصنوعی: صدای نالهاش دشمنان را از شدت درد و رنج به شیون وادار میکند.
هوش مصنوعی: هر پاییزی خود از اثرات لطف و توجه الهی، به مانند انباری برای باغها و گلستانها تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: هر سال به لطف و رحمت او، خارها و سنگریزهها به گل تبدیل میشوند و باغی پر از زیبایی و سرسبزی به وجود میآید.
هوش مصنوعی: همچون گاوی که از طلا و زر به چرایی میپردازد، از زمین خوشههای ارزن میروید.
هوش مصنوعی: اگر همچون جواهر، دشمنانت قلعهای از آهن بسازند، تو نیز باید سخت و مقاوم باشی.
هوش مصنوعی: دست پرتوان تو میتواند همه چیز را مانند جواهر از دل زمین بیرون بیاورد.
هوش مصنوعی: زهره که به موسیقی آشناست، شایسته است که در جمع تو، نوازنده حرفهای دل را با بربط بنوازد.
هوش مصنوعی: ماه که زیبایی و نیکویی دارد، ای ساقی، دور تو و سیم زلفت، تأثیرگذار است.
هوش مصنوعی: شهریار، وقتی دید که بندهای ناتوان و بیچیز در آستان تو پناه گرفته، دلسوز شد و به او اهمیت داد.
هوش مصنوعی: چی میشود اگر در آسمان بگویی که دل این بنده را نشکنید؟
هوش مصنوعی: دل من از اینکه در کنار تو هستم خوشحال است، هرچند که از وطن دور افتادهام.
هوش مصنوعی: من پردهنشین و وابسته به دنیای روزمره نیستم؛ مانند سوزن که تنگچشم نیست، آزاد و رها هستم.
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر عشق، مانند شمعی که با حرارتش آب میشود، از درون خود مایه و انرژی میسازم.
هوش مصنوعی: برای هر قطرهای از شراب خالص، مثل جواهر گرانبهایی در این دنیا نشستهام.
هوش مصنوعی: ای کسانی که در جمع دوستانید، تا وقتی که صحبت دلنشینی داشته باشیم، دلم پر از غم و رنج است و مانند خون درون جگرم، دردم شدید است.
هوش مصنوعی: فراستی و مهربانی تو، حافظ ناصر است. ای خداوند بزرگ، او را در امان خود نگهدار.
هوش مصنوعی: تا زمانی که شمع روشن است، مه هر شب از ظرف زرین به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: باد دشمن تو همچون شمعی است که در عذاب است و زبانش بریده، و تو در این وضعیت به سختی گیر کردهای.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هست بر خواجه پیچیده رفتن
راست چون بر درخت پیچد سن
این عجبتر که: می نداند او
شعر از شعر و خنب را از خن
آمد آن نو بهار توبهشکن
بازگشتی بکرد توبهٔ من
دوش تا یار عرضه کرد همی
بر من آن عارض چو تازه سمن
گفت وقت گل است باده بخواه
[...]
زرد کردی رخم به انده و غم
لعل کردی دهان تنبول تن
در دندانت تا عقیق شدست
لعل گشته ست جزع دیده من
آمد آن تیر ماه سرد سخن
گرم در گفتگوی شد با من
زیر او در سؤال با من تیز
بم من در جواب او الکن
نه مرا با تکاب او پایاب
[...]
هر که چون کاغذ و قلم باشد
دو زبان و دو روی گاه سخن
همچو کاغذ سیاه کن رویش
چون قلم گردنش به تیغ بزن
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.