چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن
کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن
چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند
چو یادم آید از دوستان و اهل وطن
سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم
ز بهر آنکه نشان منست پیراهن
ز رنج و ضعف بدان جایگه رسید تنم
که راست ناید اگر در خطاب گویم من
صبور گشتم و دل در بر آهنین کردم
بخاست آتش ازین دل چو آتش از آهن
بسان بیژن در مانده ام به بند بلا
جهان به من بر تاریک چون چه بیژن
برم ز دستم چون سوزن آژده وشی
تنم چو سوزن و دل همچو چشمه سوزن
نبود یارم از شرم دوستان گریان
نکرد یارم از بیم دشمنان شیون
ز درد و انده هجران گذشت بر من دوش
شبی سیاه تر از روی و رأی اهریمن
نمی گشاد گریبان صبح را گردون
که شب دراز همی کرد بر هوا دامن
طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب
ز راست خرقه شعری ز چپ سهیل یمن
مرا ملال گرفته ز دیر ماندن شب
تنی به رنج و عذاب و دلی به گرم حزن
در آن تفکر مانده دلم که فردا را
پگاه ازین شب تیره چه خواهدم زادن
از آنکه هست شب آبستن و نداند کس
که هاله چون سپری شد چه زاید آبستن
گذشت باد سحرگاه وز نهیب فراق
فرو نیارست آمد بر من از روزن
نخفته ام همه شب دوش و بوده ام نالان
خیال دوست گوای منست و نجم پرن
نشسته بودم کآمد خیال او ناگاه
چو ماه روی و چو گل عارض و چو سیم ذقن
مرا بیافت چو یک قطره خون جوشان دل
مرا بیافت چو یک تار موی نالان تن
ز بس که کندد و زلف و بس که راندم اشک
یکی چو در ثمین و یکی چو مشک ختن
مرا و او را از چشم و زلف گرد آمد
ز مشک و لؤلؤ یک آستین و یک دامن
به ناز گفت که از دیده بیش اشک مریز
به مهر گفتم کز زلف بیش مشک مکن
درین مناظره بودیم کز سپهر کبود
ز دوده طلعت بنمود چشمه روشن
چو رای خسرو محمود سیف دولت و دین
که پادشاه زمینست و شهریار زمن
جهانستانی شاهی مظفری ملکی
که رام گشت به عدلش زمانه توسن
نموده اند به ایوانش سروران طاعت
نهاده اند به فرمانش خسروان گردن
به نام و ذکرش پیراست منبر و خطبه
به فر و جاهش آراست یاره و گرزن
هزار گردون باشد به وقت باد افراه
هزار دریا باشد به روز پاداشن
خدایگانا هر بقعتی که جود تو یافت
وبا نیارد گشتنش زمانه ریمن
اگر زمین همه چون صبح پر ز تیغ شود
شود به پیشش رایت چو قرص مهر مجن
دو چشم دولت بی تیغ تو بود اعمی
زبان دولت بی مدح تو بود الکن
ز تو بنازد اقبال چون بدن به روان
به تو بماند تایید چون روان به بدن
به دشمنان بر روز سپید روشن را
سیاه کردی چون شب از آن بخفت فتن
چو روز رزم تو بر طاغیان خزان باشد
ز خون چگونه کند ذوالفقار تو گلشن
به رنگ تیغ تو شد آبهای دریا سبز
ز بهر آن را دارند ماهیان جوشن
حرام باشد خون برنده خنجر تو
حلال باشد در کارزار خون شمن
ز بیم تیغ تو دشمن نماند در گیتی
ز جود کف تو گوهر نماند در معدن
مگر که ذات تو جانست کش نداند وهم
مگر که وصف تو عقلست کش نیابد ظن
چگونه باشد دستت به جود بی گوهر
چگونه آید تیغت به رزم بی دشمن
سخن فرستم از اوصاف تو همی منثور
به مجلس تو رسانم چو نظرم کردم من
اگر ندادی اوصاف تو مرا یاری
چگونه یافتمی در خور ثنات سخن
همیشه تا دمد از روی ماه تابش مهر
همیشه تا دمد از کنج باغ روی سمن
خجسته مجلس تو بوستان خندان باد
درو کشیده صف دلبران چو سرو چمن
به خدمت تو همیشه فلک ببسته میان
به مدحت تو همیشه جهان گشاده دهن
سپهر ساخته از بهر دوستانت تاج
زمانه دوخته از بهر دشمنانت کفن
همیشه موکب تو سعد و فتح را مأوا
همیشه درگه تو عدل و ملک را مأمن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است درباره غم و اندوه از جدایی دوستان و مشکلات زندگی. شاعر با اشک و ناله از دردهای خود میگوید و احساس تنهایی و رنج را توصیف میکند. او شبهای تاریک و طولانی را تجربه میکند و به یاد دوستان و وطنش برای خود تسلی میآورد. سپس به وصف صفات خوب یک پادشاه میپردازد و از نعمتها و برکات او میگوید که مانند نور امیدی در دل اوست. شاعر در نهایت خواهان آرامش و عدالت در جامعه است و به لزوم وجود پادشاهی با فضیلت اشاره میکند که به تأسیس و حفظ عدالت بپردازد.
هوش مصنوعی: چشمها چرا نمیگریند و بدن چرا شکایت نمیکند، وقتی که شادی رفته و از آن هم حال خوب رفته است؟
هوش مصنوعی: وقتی به یاد دوستان و هموطنانم میافتم، به اندازهای غمگین میشوم که اگر دشمنانم شاهد گریهام باشند، شاید به خاطر این احساس از من گذشت کنند.
هوش مصنوعی: در صبح زود از غم بیدار میشوم و برای اینکه نشانم را نشان دهم، پیراهنم را میدازم.
هوش مصنوعی: بدن من به جایی رسیده که از درد و ضعف به آن دچار شدهام، به طوری که اگر بخواهم راجع به آن صحبت کنم، نمیتوانم به خوبی بیان کنم.
هوش مصنوعی: من صبور شدم و دل خود را مانند آهن سخت کردم، اما حالا که آتش از دل من درخواستی دارد، مانند آتش که از آهن بیرون میآید، قلب من نیز در حال شعلهور شدن است.
هوش مصنوعی: من مانند بیژن، که در دل مشکلات گرفتار شده، در جهانی تاریک به سر میبرم.
هوش مصنوعی: وقتی میخواهم از دست خودم رها شوم، احساس میکنم که مانند سوزن آژده هستم. بدنم مانند سوزنی است و دلیدل همچون چشمهای میسوزد.
هوش مصنوعی: دوست من به خاطر اینکه دوستانش ناراحت بودند، گریه نکرد و از ترس دشمنانش، فریادی نکشید.
هوش مصنوعی: دیشب شب سخت و تاریکی بود که من از درد و غم جدایی گذراندم، شبی که از هر چیز بدتر به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: صبح به دلیل طولانی بودن شب، نتوانست گریبان خود را باز کند و به عبارت دیگر، نور صبح نتوانست از تاریکی شب عبور کند.
هوش مصنوعی: سپاه صبح، پیشتاز در روز بر لشکر شب است؛ از طرف راست خرقهای شعری و از طرف چپ، ستاره سهیل یمن درخشیده است.
هوش مصنوعی: دیر ماندن شب برایم ناراحتی به همراه دارد، بدنی در درد و عذابی و دلی غرق در غم و اندوه.
هوش مصنوعی: دل من مشغول این است که صبح فردا از این شب تاریک چه چیز جدیدی به دنیا خواهد آمد.
هوش مصنوعی: شب در حال انتظار و آماده برای زایش وقایعی است، اما هیچکس نمیداند که وقتی این شب به پایان میرسد، چه چیزی به دنیا خواهد آمد.
هوش مصنوعی: با گذشت صبح زود و وزش باد، اثر جدایی نتوانست بیفتد و از روزنه به من نواخت.
هوش مصنوعی: توی شب گذشته که بیدار بودم، به یاد دوست ناله میزدم و خیال او بر من حاکم بود. مانند ستارهای در آسمان میدرخشید.
هوش مصنوعی: ناگهان یاد او به سراغم آمد. او همچون ماه زیبا و با جلوهای چون گل، و با چهرهای که چون نقره درخشان است، در خیال من ظاهر شد.
هوش مصنوعی: به من مانند یک قطره خون جوشان حمله کرد، دل من را مشابه با یک تار موی نازک و به شدت نالهکنان تحت تأثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت موهایش و به خاطر اینکه اشکهایی که ریختم شبیه گلاب و مشک است.
هوش مصنوعی: من و او به خاطر موها و چشمانمان به هم نزدیک شدهایم، مثل اینکه یک آستین و یک دامن از مشک و مروارید تشکیل دادهایم.
هوش مصنوعی: او با ناز از من خواست که برای او اشک نریزم و من به محبت به او گفتم که از زلفش بوی خوشی میآید و نباید به خاطر آن کار نکند.
هوش مصنوعی: در این بحث و گفتگو بودیم که از آسمان آبی رنگ، نوری از چهره ی زیبای او نمایان شد و چشمه ای روشن به وجود آمد.
هوش مصنوعی: وقتی فکر میکنیم به اندیشههای خسرو محمود، حاکم و مدافع دین و قدرت، که پادشاه زمین و ruler زمانه است.
هوش مصنوعی: جهانی که شاه مظفری بر آن حکومت میکند، به واسطه عدالت او، زمانهاش همچون اسبی رام و مهار شده است.
هوش مصنوعی: در ایوان او بزرگان و افرادی که در مسیر طاعت و فرمانبرداری هستند، به خدمت و در کنار او حاضر شدهاند و شاهان گردنکلفت در اطرافش جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: منبر و خطبه را با نام و ثنای او زینت داده و آراستهام، به گونهای که زیبایی و مقام او را جلوهگر کند.
هوش مصنوعی: در زمان وزش باد، هزار گرد و غبار به وجود میآید و در روز پاداش، هزار دریا برای ما وجود دارد.
هوش مصنوعی: ای خداوند بزرگ، هر کجا که بخشش تو وجود دارد و زمان اجازه ندهد که آن مکان متروک بماند.
هوش مصنوعی: اگر زمین مانند سپیده دم پر از تیغ شود، بر او پرچم او همانند قرص خورشید درخشان خواهد بود.
هوش مصنوعی: دو چشم من به زیبایی تو توجه کرده، مانند یک نابینا که بدون تیغی نمیتواند ببیند. زبان من نیز بدون ستایش و مدح تو، لال و ناتوان است.
هوش مصنوعی: از تو خوشبختی و اقبال زندگی میکند، همچنان که بدن به روح وابسته است. تایید و خوشبختی نیز مانند روح به وجود تو بستگی دارد.
هوش مصنوعی: دشمنان را در روز روشن که مانند روز سفید و روشنی است، به قدری آسیب زدی که آن را به سیاهی شب تبدیل کردی.
هوش مصنوعی: زمانی که روز نبرد تو در برابر ستمگران به عصر پاییز تبدیل شود، چگونه میتواند شمشیر تو به گلستانی سرسبز و خرم تبدیل گردد در میان خون و رنج؟
هوش مصنوعی: آبهای دریا به رنگ تیغ تو درآمدهاند، زیرا ماهیها برای محافظت خود زره میپوشند.
هوش مصنوعی: خون کسی که با خنجر به دیگران آسیب میزند حرام است، اما در جنگ، خون دشمنان مجاز و مشروع به حساب میآید.
هوش مصنوعی: از ترس شمشیر تو، هیچ دشمنی در جهان باقی نمانده است و از بخششهای تو، هیچ جواهری در معدن باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: آیا به جز روح تو چیزی وجود دارد که درک آن برای خیالات ممکن نباشد؟ و آیا توصیف تو جزء عقل است که تصور آن از عهده گمان هم خارج است؟
هوش مصنوعی: چطور میتوانی دستت را در بخشش بیخوداوری به کار ببری، یا چگونه میتوانی شمشیرت را در جنگی به کار ببری که دشمنی وجود ندارد؟
هوش مصنوعی: من شرح و توصیف زیباییهایت را به دیگران میگویم و مانند یک هدیه به مجالس تو میآورم، وقتی به چشمانت نگاه میکنم.
هوش مصنوعی: اگر تو صفات زیبای خود را به من عطا نکردی، پس چگونه توانستم کلامی مناسب برای ستایش تو پیدا کنم؟
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و لطافت عشق اشاره دارد. در آن گفته شده که همانطور که هر صبح با تابش خورشید، زیبایی و روشنی به فضا میبخشد، وجود معشوق نیز باعث به وجود آمدن احساس شادی و طراوت در دل عاشق میشود. به نوعی، شاعر به ارتباط عمیق و تاثیرگذار بین زیباییهای طبیعی و عشق اشاره میکند.
هوش مصنوعی: مجلس تو باید شاداب و خوشبو باشد، در آن عاشقان دلربا به زیبایی سروهای باغ درصف ایستادهاند.
هوش مصنوعی: آسمان همیشه در خدمت تو آماده است و جهان همیشه به ستایش تو گشوده است.
هوش مصنوعی: سرنوشت برای دوستانت چون تاجی زیبا طراحی شده است، اما برای دشمنانت مانند کفنی تیره و غمانگیز آماده شده است.
هوش مصنوعی: همیشه محفل تو محل خوشبختی و پیروزی است و درگاه تو همیشه مکان امنی برای عدل و سلطنت میباشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن
بزن تیغ دلم را ، بتیغ غمزه مزن
چو جهد سلسله کردی ز بهر بستن من
روا بود ، بزنخ بر مرا تو چاه مکن
بس آنکه روز رخ تو سیاه کردم روز
[...]
خدای داند بهتر که چیست در دل من
ز بس جفای توای بیوفای عهدشکن
چو مهربانان در پیش من نهادی دل
نبرد و برد دلم جز به مهربانی ظن
همی ندانست این دل که دل سپردن تو
[...]
ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن
هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن
چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا
چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن
گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر
[...]
هوا همی بنکارد بحله روی چمن
صبا همی بطرازد بدر شاخ سمن
سمن شکفته فراز چمن چو روی صنم
بنفشه خفته بزیر سمن چو پشت شمن
زمین بخندد هر ساعتی چو چهره دوست
[...]
شب سیاه چو برچید از هوا دامن
زدوده گشت زمین را ز مهر پیرامن
ز برگ و شاخ درختان که بر زمین افتاد
فروغ مهر همه باغ کرد پر سوسن
چو برگ برگ گل زرد پاره پاره زر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.