گنجور

 
اهلی شیرازی

ای بلعل شکرین چشمه حیوان کسی

هرکه مشتاق تو باشد چکند جان کسی

از نمکدان دهانت جگرم میسوزد

چند از شوق تو سوزد دل بریان کسی

اینچه ابرو و چه چشم اینچه دهان و چه لبست

از تو چون سیر شود دیده حیران کسی

ای چه خورشید فلک بر افق بخت بلند

کی ترا غم بود از اشک چو طوفان کسی

گر تو شمشیر کشی دست من و دامن صبر

نرسد دست فقیران بگریبان کسی

خبر از داغ دل سوختگان کی دارد

او که آگه نشد از ناله پنهان کسی

اهلی از ماه جبینان تو بمعراج وصال

کی رسی تا نزنی دست بدامان کسی