گنجور

 
سیدای نسفی

ای به یادت چشمه زمزم در کاشانه‌ها

کعبه افتادگانت آستان خانه‌ها

خانه بر دوشم به شمعی انتظاری می‌کشم

بوریای کلبه‌ام باشد پر پروانه‌ها

اهل همت را نظر امروز بر دست گداست

کاسه چشم طمع باشند این پیمانه‌ها

دست خود کوته کن ای مشاطه از افسونگری

زلف او باشد خبردار از اصول شانه‌ها

در دل خود هر چه دارد ساقی بی‌رحم ما

می‌توان خواند از خط پشت لب پیمانه‌ها

اهل دولت رفته‌اند از خود به تکلیف جنون

نیست جز زنجیر بر درهای مهمانخانه‌ها

گوش‌ها تا در حجاب پرده غفلت شدند

بر لب افسانه‌گویان شد گره افسانه‌ها

پای سودای مرا زنجیر چین دامن است

خرقه من باشد از موی سر دیوانه‌ها

سیدا امروز خلوت‌ها ز اهل دل تهی‌ست

نیست آثاری ز میخواران درین میخانه‌ها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode