چشم ما روشن شد از خاک در میخانهها
ریختند از سرمه گویا رنگ این کاشانهها
سعی بهر راحت همسایگان کردن خوش است
بشنود گوش از برای خواب چشم افسانهها
بر هم از سرگرمی ما خورد بزم میکشان
آتشی گشتیم و افتادیم در میخانهها
در شب زلف تو خواب خوش نصیبم کی شود
خار میروید ز پهلویم به سان شانهها
آتش داغ جنون از سنگ طفلان میکشد
یک نفس غافل نیند از کار خود دیوانهها
رفت عمرم در غریبی بر بساط روزگار
گر چه همچون مهرهٔ شطرنج دارم خانهها
بعد مردن هم نگردم سیر از صهباکشی
می به خم نوشم چو گردم خاک در میخانهها
بعد مردن گر خورد افسوس آن سرکش چه سود
میگزد انگشت شمع از ماتم پروانهها
دائم از مستی غنی در رقص چون دولاب باش
گر نباشد می، توان کرد آب در پیمانهها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سر نمیپیچند از تیغ اجل دیوانهها
گوش بر آواز سیلابند این ویرانهها
از نفس افتاد موج و بحر از شورش نشست
همچنان زنجیر میخایند این دیوانهها
نعمت دنیای دون پرور به استحقاق نیست
[...]
بس که سودا آورد بازار و شهر و خانهها
ترسم آخر شهر گردد دشت از دیوانهها
کی گشایش را بود ره در دل فرزانهها؟
دشت را هرگز نگنجانیده کس در خانهها
آن قدر فیضی که صاحبخانه از مهمان برد
[...]
بیلبت شد سنگباران بر لب پیمانهها
میپرستان خاک میلیسند در میخانهها
هرکه ما را سوخت شمعی بر مزار خویشتن
آید این آواز از خاکستر پروانهها
از معلم کودکان گیرند تعلیم جنون
[...]
سوختم در یاد شمع عارض جانانهها
بر هوا دارد غبارم شوخی پروانهها
باده تا افروخت شمع عارضش را میکند
موج می بیتابی پروانه در پیمانهها
هیچگه بیآه دودی از دل ما برنخاست
[...]
ای فدای جلوهٔ مستانهات میخانهها
گرد سرگردیدهٔ چشمت خط پیمانهها
سوخت باهم برق بیپروایی عشق غیور
خواب چشم شمع و بالین پر پروانهها
گردباد ایجادکرد آخر به صحرای جنون
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.