سوختم در یاد شمع عارض جانانهها
بر هوا دارد غبارم شوخی پروانهها
باده تا افروخت شمع عارضش را میکند
موج می بیتابی پروانه در پیمانهها
هیچگه بیآه دودی از دل ما برنخاست
باشد از دیوانهها آبادی ویرانهها
مهر و مه بیتابی پروانه بر گردش کنند
گر بریزند از غبارم رنگ آتشخانهها
داغ دل از قصه فرهاد و مجنون تازه شد
ریخت بر زخمم نمکها شور این دیوانهها
در کف ما اختیار توبه را نگذاشتند
سرنوشت ماست جویا از خط پیمانهها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات عاطفی و روانی شاعر پرداخته و از عشق و شوق و دردهای ناشی از آن سخن میگوید. شاعر در یاد شمعی به یاد معشوق میسوزد و احساس بیتابی پروانهها را که به شمع نزدیک میشوند، بیان میکند. او به بادهای اشاره دارد که شمع عارض محبوبش را روشن میکند و از دردهای ناشی از عشق و پیوندهای عاطفی حرف میزند. همچنین اشارهای به افسانههای عاشقانه مانند فرهاد و مجنون دارد و در نهایت به احساس بیاختیاری در مقابل سرنوشت و عشق میپردازد. اشعار به خوبی تنشها، وابستگیها و زیباییهای عشق را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: من در یاد شمعی که نشانی از زیبایی و دلکشایی دارد میسوزم و همچنان در حواسم، غبارهایی به جا مانده از شوخیهای پروانهها را احساس میکنم.
هوش مصنوعی: نوشیدنی که شمع زیبایی او را روشن کرده، باعث میشود که پروانه در شگفتی از بیتابی، در لیوانها به این سو و آن سو برود.
هوش مصنوعی: هرگز دودی از دل ما بلند نشده است، مگر با آه و اندوه. این نشان میدهد که نابسامانیها و ویرانیها در دل دیوانگان وجود دارد.
هوش مصنوعی: خورشید و ماه از شوق و هیجان بالهای پروانه در اطرافشان میچرخند، اگرچه که اگر از غبارم رنگ آتشگاهها بریزند.
هوش مصنوعی: دل من هنوز از داستانهای عاشقانه فرهاد و مجنون دردمند است و این دردها مانند نمک بر زخمهایم مینشیند و به آنها میافزاید.
هوش مصنوعی: انتخاب و تصمیمگیری در مورد توبه به دست ما نیست و این به سرنوشت ما مربوط میشود. باید از علائم و نشانهها در زندگیمان آگاه باشیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سر نمیپیچند از تیغ اجل دیوانهها
گوش بر آواز سیلابند این ویرانهها
از نفس افتاد موج و بحر از شورش نشست
همچنان زنجیر میخایند این دیوانهها
نعمت دنیای دون پرور به استحقاق نیست
[...]
بس که سودا آورد بازار و شهر و خانهها
ترسم آخر شهر گردد دشت از دیوانهها
کی گشایش را بود ره در دل فرزانهها؟
دشت را هرگز نگنجانیده کس در خانهها
آن قدر فیضی که صاحبخانه از مهمان برد
[...]
چشم ما روشن شد از خاک در میخانه ها
ریختند از سرمه گویا رنگ این کاشانه ها
سعی بهر راحت همسایگان کردن خوش است
بشنود گوش از برای خواب چشم افسانه ها
بر هم از سرگرمی ما خورد بزم میکشان
[...]
بیلبت شد سنگباران بر لب پیمانهها
میپرستان خاک میلیسند در میخانهها
هرکه ما را سوخت شمعی بر مزار خویشتن
آید این آواز از خاکستر پروانهها
از معلم کودکان گیرند تعلیم جنون
[...]
ای فدای جلوهٔ مستانهات میخانهها
گرد سرگردیدهٔ چشمت خط پیمانهها
سوخت باهم برق بیپروایی عشق غیور
خواب چشم شمع و بالین پر پروانهها
گردباد ایجادکرد آخر به صحرای جنون
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.