گنجور

 
سیدای نسفی

بی‌لبت شد سنگباران بر لب پیمانه‌ها

می‌پرستان خاک می‌لیسند در میخانه‌ها

هرکه ما را سوخت شمعی بر مزار خویشتن

آید این آواز از خاکستر پروانه‌ها

از معلم کودکان گیرند تعلیم جنون

کرده‌ای دیوانه طفلان را به مکتب‌خانه‌ها

از چمن مرغان به اقبال که بیرون رفته‌اند

پر برآوردند در دنبال ایشان خانه‌ها

تا خط و خال تو در گرد کسادی غوطه زد

بر زمین چون مور گردیدند پنهان دانه‌ها

گوشه‌گیران از حوادث‌های دوران ایمنند

جغد را باشد حصار عافیت ویرانه‌ها

پای خود دانسته نه در بزم ما ای محتسب

گردش گرداب باشد گردش پیمانه‌ها

می‌شوند آیینه‌ها روشن ز صیقل سیدا

سنگ طفلان سرمه چشم است با دیوانه‌ها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode