گر کشم از سینه خود آه گردون سای خویش
بیستون را بر کنم چون گردباد از جای خویش
سینه را از داغهای دل چراغان کرده ام
دسته گل بسته ام از لاله صحرای خویش
اضطرابم در بیابان ها بود موج سراب
می روم بهر تماشا بر لب دریای خویش
تا نسازد آرزو تکلیف بر هر در مرا
بندها از کنده زانو نهم بر پای خویش
شمع بزم آرامی و پروانه در جان باختن
مردم از اندیشه معشوق بی پروای خویش
در قبای کهنه همچون سرو عمر من گذشت
روزگاری شد خجالت دارم از اعضای خویش
تیشه بر کف سیدا گر رو نهم بر بیستون
بهر استقبال خیزد بیستون از جای خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با استفاده از تصویرسازیهای زیبا و احساساتی عمیق، به بیان دردها و آرزوهای خود میپردازد. او از داغهای دلش سخن میگوید و تصاویری از طبیعت و زندگی را به تصویر میکشد. احساس اضطراب و جستجوی آرامش نیز در شعر مشهود است، زمانی که شاعر به دنبال تماشا و درک خود است. او همچنین به گذر زمان و تغییرات زندگی اشاره میکند و در نهایت، تمایلش به خواستن و تلاش برای رهایی را با تصویری از بیستون و سفر به سوی آن نشان میدهد. این شعر نمایانگر عمق احساسات انسانی و تأملات شاعرانه است.
هوش مصنوعی: اگر از درون خود آهی عمیق بکشم، مانند طوفانی که کوه بیستون را از جا بکند، میتوانم مشکلات و موانع را کنار بزنم.
هوش مصنوعی: قلبم را از درد و غم پر کردهام و برای خودم گلی از لالههای سرزمینم درست کردهام.
هوش مصنوعی: نگرانی و ناامنیام در بیابانها وجود داشت. حالا که به سمت ساحل دریا میروم، تنها برای تماشای آن به ساحل خود میروم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که آرزوهایم وظایفی برایم ایجاد نکنند، زانوهایم را از بندها آزاد کرده و بر پاهای خود میایستم.
هوش مصنوعی: شمع بزم، که نماد روشنی و زیبایی است، در حالی که پروانه عاشق و بیتاب است، نشاندهندهی عشق و شیدایی مردم به معشوقی است که بیتوجه به محبت آنها زندگی میکند. این عشق و وابستگی عمیق باعث رنج و درد آنها میشود.
هوش مصنوعی: در لباسی کهنه مانند درخت سرو، عمر من سپری شد و حالا که به گذشته نگاه میکنم، از وضعیت خود خجالتزدهام.
هوش مصنوعی: اگر سیدی با تیشه به دست به سوی بیستون برود، بیستون از جای خود به استقبال او خواهد آمد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما به فریاد آمدیم از ناله شبهای خویش
پرسشی میکنز رنجوران شب پیمای خویش
با همه خندان لبی بر من بگرید شمع جمع
گر برو پیدا کنم این سوز ناپیدای خویش
من که بیقیمت نرم پیش کسان از خاک راه
[...]
کوهکن چون بر نیامد با دل خود رای خویش
عاقبت از عشق شیرین تیشه زد بر پای خویش
کاش من بودم بجای کوهکن در بیستون
تا به آهی برگرفتم کوه را از جای خویش
گر تو ای بت آتشم در جان زنی چون برهمن
[...]
کاکل او درهم است از شورش سودای خویش
از پریشانی ندارد زلف او پروای خویش
نشأه مستی ز عمر جاودانی خوشترست
خضر و آب زندگانی، ما و ته مینای خویش
در میان هر دو موزون آشنایی معنوی است
[...]
بید مجنونم سر خود دیده ام در پای خویش
گر زنند آتش نمی جنبم چو شمع از جای خویش
کاسه گردابم و ابر طمع جو نیستم
می دهد چشمم به مردم آب از دریای خویش
می زنم بر استان اهل دولت پشت پا
[...]
بیخلل نگذاشت گل را صنعت اجزای خویش
بهر مینا سنگها زد کوه بر مینای خویش
هرزه باید تاخت عمری در تلاش عافیت
تا توان از سیر زانو تیشه زد بر پای خویش
هر نفس آوارهٔ فکر کنار دیگریم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.