ما به فریاد آمدیم از ناله شبهای خویش
پرسشی میکنز رنجوران شب پیمای خویش
با همه خندان لبی بر من بگرید شمع جمع
گر برو پیدا کنم این سوز ناپیدای خویش
من که بیقیمت نرم پیش کسان از خاک راه
خود فروشیها کنم گر خوانیم مولای خویش
تا به بالای بلندت سر فرو آورده ام
سر بلندم راستی از همت والای خویش
سرو بر طرف چمن وقتی به جای خویش بود
تا تو سوی او برفتی او برفت از جای خویش
حسن و زیانی بناگوش ترا زیبد که یافت
خلعت سودای زلفت راست بر بالای خویش
هم به خاک پات کش بر دیده بنشاند کمال
گ ر فرستنی سوی او گردی ز خاک پای خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج شبهای خود فریاد میزند و از کسانی که در شبهای تاریک رنج میکشند، پرسش میکند. او با اشاره به شمعها که با لبخند اشک میریزند، به دنبال یافتن سوز درونیاش است. شاعر خود را ناچیز میداند و حتی برای مولایش خود را فدای دیگران میکند. او به بلندی شخصیت خود اشاره میکند و میگوید که برای رسیدن به معشوقش سرش را پایین آورده است. در ادامه، شاعر به زیبایی معشوق اشاره میکند و میگوید حتی خاک پای او نیز باید بر سرش بنشیند. در نهایت، ابراز عشق و تسلیم به محبوب را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: ما برای کمک و یاری به فریاد آمدهایم و از درد و نالههایی که شبها داریم سوالی میپرسیم که دردآوران شب گرد ما چه میکشند.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه همه در کنار هم لبخند میزنند، شمعی هست که بر من میگرید. اگر بتوانم این آتش درون خود را که کسی نمیبیند، به نمایش بگذارم، این درد پنهان آشکار خواهد شد.
هوش مصنوعی: من که ارزش چندانی ندارم و در برابر دیگران اینگونه خودم را در مسیر بیارزشیها قرار میدهم، عیبی ندارد اگر مرا مولای خود بخوانند.
هوش مصنوعی: من به خاطر بلند همتی و عزت نفس تو، سرم را به نشانه احترام پایین آوردهام.
هوش مصنوعی: سرو زیبایی که در کنار چمن ایستاده بود، هنگامی که تو به سوی او رفتی، او از جایش رفت.
هوش مصنوعی: زیبایی و نازیبایی به گوشهای تو میآید که لباس دلخواه عشق تو بر سرم نشسته است.
هوش مصنوعی: اگر تو به سوی او بروی، در حالی که خاک پای خود را به او تقدیم میکنی، او هم آن را با احترام بر چشم مینهد و از تو قدردانی میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کوهکن چون بر نیامد با دل خود رای خویش
عاقبت از عشق شیرین تیشه زد بر پای خویش
کاش من بودم بجای کوهکن در بیستون
تا به آهی برگرفتم کوه را از جای خویش
گر تو ای بت آتشم در جان زنی چون برهمن
[...]
کاکل او درهم است از شورش سودای خویش
از پریشانی ندارد زلف او پروای خویش
نشأه مستی ز عمر جاودانی خوشترست
خضر و آب زندگانی، ما و ته مینای خویش
در میان هر دو موزون آشنایی معنوی است
[...]
بید مجنونم سر خود دیده ام در پای خویش
گر زنند آتش نمی جنبم چو شمع از جای خویش
کاسه گردابم و ابر طمع جو نیستم
می دهد چشمم به مردم آب از دریای خویش
می زنم بر استان اهل دولت پشت پا
[...]
بیخلل نگذاشت گل را صنعت اجزای خویش
بهر مینا سنگها زد کوه بر مینای خویش
هرزه باید تاخت عمری در تلاش عافیت
تا توان از سیر زانو تیشه زد بر پای خویش
هر نفس آوارهٔ فکر کنار دیگریم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.