گنجور

 
کمال خجندی

ما به فریاد آمدیم از ناله شبهای خویش

پرسشی میکنز رنجوران شب پیمای خویش

با همه خندان لبی بر من بگرید شمع جمع

گر برو پیدا کنم این سوز ناپیدای خویش

من که بیقیمت نرم پیش کسان از خاک راه

خود فروشیها کنم گر خوانیم مولای خویش

تا به بالای بلندت سر فرو آورده ام

سر بلندم راستی از همت والای خویش

سرو بر طرف چمن وقتی به جای خویش بود

تا تو سوی او برفتی او برفت از جای خویش

حسن و زیانی بناگوش ترا زیبد که یافت

خلعت سودای زلفت راست بر بالای خویش

هم به خاک پات کش بر دیده بنشاند کمال

گ ر فرستنی سوی او گردی ز خاک پای خویش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اهلی شیرازی

کوهکن چون بر نیامد با دل خود رای خویش

عاقبت از عشق شیرین تیشه زد بر پای خویش

کاش من بودم بجای کوهکن در بیستون

تا به آهی برگرفتم کوه را از جای خویش

گر تو ای بت آتشم در جان زنی چون برهمن

[...]

صائب تبریزی

کاکل او درهم است از شورش سودای خویش

از پریشانی ندارد زلف او پروای خویش

نشأه مستی ز عمر جاودانی خوشترست

خضر و آب زندگانی، ما و ته مینای خویش

در میان هر دو موزون آشنایی معنوی است

[...]

سیدای نسفی

بید مجنونم سر خود دیده ام در پای خویش

گر زنند آتش نمی جنبم چو شمع از جای خویش

کاسه گردابم و ابر طمع جو نیستم

می دهد چشمم به مردم آب از دریای خویش

می زنم بر استان اهل دولت پشت پا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیدای نسفی
بیدل دهلوی

بی‌خلل نگذاشت گل را صنعت اجزای خویش

بهر مینا سنگها زد کوه بر مینای خویش

هرزه باید تاخت عمری در تلاش عافیت

تا توان از سیر زانو تیشه زد بر پای خویش

هر نفس آوارهٔ فکر کنار دیگریم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه