تو و بدمستی و عاشق کشی و خنجر خویش
من و بیچارگی و عجز و نیاز و سر خویش
بهر تکلیف تو ای خانه برانداز چو شمع
بارها ریخته ام رنگ ز خاکستر خویش
غنچه صورتم اوراق چو اسم صبح است
روزگاریست که آسوده ام از دفتر خویش
از رخش بوسه طلب می کنم و می گوید
کی دهد آئینه ام مزد به روشنگر خویش
دست رد بر سخنم خصم گذارد چه عجب
نیست اقرار ابوجهل به پیغمبر خویش
تاز انعام مکرر نشوم خام طمع
می نهم حلقه صفت پنبه به گوش کر خویش
هر که را گنج دهد روی گلو تنگ شود
می کشد تشنه لبی ها صدف از گوهر خویش
سیدا خامه من غنچه صفت خاموش است
تا جدا گشته ام از میر سخن پرور خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تفاوت وضعیت خود و محبوبش اشاره میکند. او خود را در وضعیتی از بیچارگی و نیاز میبیند در حالی که محبوبش در عالم بدمستی و عشق به سر میبرد. شاعر بر اثر عشق و معشوق خود دچار ملال و دردی میشود که او را مانند شمعی در آتش میسوزاند. او همچنین به دوری و تنهایی خود اشاره میکند و میگوید که دیگر از گذشتهی خود آسوده شده است. شاعر در بیان احساسات خود از خواستهاش برای بوسه گرفتن از محبوب سخن میگوید، اما محبوب به او پاسخ نمیدهد. همچنین، شاعر به چالشهای زبانی و عدم درک صحبتهایش توسط دیگران اشاره میکند و در نهایت، او از خاموشی و دوریاش از هنر و سخن یاد میکند.
هوش مصنوعی: تو سرشار از شور و هیجان و عشق به کشتن هستی، در حالی که من در ضعف و helplessness و آرزوهای خود غوطهورم.
هوش مصنوعی: به خاطر وظیفهای که داری، ای کسی که زندگیها را تحت تأثیر قرار میدهی، من بارها مانند شمع، رنگ و زیباییام را از خاکستر خود به چالش کشیدهام.
هوش مصنوعی: صورت من به شکل غنچه است و مانند نام صبح میباشد. مدت زمانی است که از کارها و مشغولیات خود نگرانی ندارم و آسوده هستم.
هوش مصنوعی: از چهرهاش تقاضای بوسه میکنم، اما او میگوید کی کسی میتواند به آینهاش پاداشی بدهد که تصویرش را زنده میکند.
هوش مصنوعی: عجبی ندارد که دشمنان به سخنان من توجهی نکرده و آنها را رد کنند، چرا که ابوجهل نیز هرگز به نبوّت پیغمبر خود اعتراف نکرد.
هوش مصنوعی: من دوباره به دام حوادث نمیافتم و به طمع و آرزوهای بیهوده گرفتار نمیشوم، چرا که به خودم قول دادهام که از مشکلات و سختیها درس بگیرم و به دردسرهای بیفایده گوش نکنم.
هوش مصنوعی: هر کسی که دارایی و ثروت دارد، سختیهای زندگی او را به چالش میکشد و او نمیتواند به راحتی از آن بهرهمند شود. در عوض، این شخص به دیگران کمک میکند و از صفای وجود خود برای رفع نیازهای دیگران استفاده میکند.
هوش مصنوعی: قلم من که مانند غنچهای خاموش است، تا زمانی که از استاد سخنآور خود جدا نشدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
سر و پا گم مکن از فتنه بیپایانت
تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش
آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
[...]
روشنی بخش دلم شد تن غم پرور خویش
روشنست آینه شمع ز خاکستر خویش
سگ آن رند قلندر صفت شاه وشم
کز سفال سگ او ساخته جام زر خویش
من بیمار چنان زار شدم کز تن من
[...]
تا کی از گریه توان منع دو چشم تر خویش
بعد از این ما و خجالت به نصیحت گر خویش
شود از گرمی داغ جگرم، خاکستر
گر شب هجر ز الماس کنم بستر خویش
بر زلیخا، به ره عشق، همین طعنه بس است
[...]
از پی رفع خمار دل غمپرور خویش
همه خون گردم و جوشم ز دل ساغر خویش
سینه شوقم و از داغ کنم پنبه داغ
زخم ناسورم و ز الماس کنم نشتر خویش
جگر تشنه که از شعله مبادا سیراب
[...]
دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش
آنچه پروانه ندیدست زبال و پر خویش
منعم از ناله چرا فاش چو شد راز نهان
چیست در خانه که من قفل زنم بر در خویش
خانه زاد جگر سوخته ماست همان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.