گنجور

 
سیدای نسفی

بر سر بالینم آن گل آمد و خندید و رفت

آرزوهایی که در دل داشتم فهمید و رفت

ساغر خود را تهی برد از کف دریا حباب

عالم آبی که می گفتند او را دید و رفت

مادر دوران مرا روزی که بر گهواره بست

رشته محنت به دست و پای من پیچید و رفت

می شود فردا ترازو بر سر او سایبان

هر که اینجا کرده های خویش را سنجید و رفت

ای خوش آن مرغی که در بستان سرای روزگار

سر برآرود از درون بیضه و بالید و رفت

گوشه گیران را خموشی می کند عالی گهر

از لب دریا دهان خود صدف پوشید و رفت

هر که چون مینای بتی گردنکشی در پای داشت

حاصل خود داد از ست و به سر غلطید و رفت

دل ز دست آرزوها خون شد و از دیده ریخت

عمرها بودیم با هم عاقبت رنجید و رفت

هر که در هنگام رحلت زین چمن برگی بزد

از بیابان عدم در هر قدم گل چید و رفت

قصه دنیاپرستان جهان نشنیدنی‌ست

حرفی از دیوانه‌ای دیوانه‌ای پرسید و رفت

باغبانی دوش خون می داد چون گل خلق را

برگ ریزان خزان شد کف به کف مالید و رفت

سیدا آمد به کویت شب به چندین اضطراب

تیغ بر کف داشتی از خوی تو ترسید و رفت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فصیحی هروی

دوش غم بر گریه‌های زخم ما خندید و رفت

پاره‌ای بر ریش‌های ما نمک پاشید و رفت

عید نومیدی مبارک باد کز رویش نگاه

همچو اشک حسرتم در خاک و خون غلتید و رفت

شب در آمد غم درون از رخنه‌های سینه‌ام

[...]

صائب تبریزی

دوش آن نامهربان احوال ما پرسید و رفت

صد سخن سر کرد، اما یک سخن نشنید و رفت

هر که آمد در غم آباد جهان، چون گردباد

روزگاری خاک خورد، آخر به خود پیچید و رفت

وقت آن کس خوش که چون برق از گریبان وجود

[...]

طغرای مشهدی

تخم اشک از کف بنه ای دل که مانند سحاب

تا بپاشی تخم، می باید ز هم پاشید و رفت

چون قدح کآید بر مینا، شب آمد پیش من

گریه کردم از برای ماندنش، خندید و رفت

بس که خاک این چمن سرگشتگی می آورد

[...]

فیض کاشانی

بر سر راهش فتاده غرق اشگم دید و رفت

زیرلب بر گریهٔ خونین من خندید و رفت

از دو عالم بود در دستم همین دین و دلی

یکنظر دردیده کردآن هر دون را دزدید و رفت

گرچه دل از پا درآمد در ره عشقش ولی

[...]

سیدای نسفی

شوخ شاطر خانه ام را آمد و پرسید و رفت

دامن خود را به اطراف کمر پیچید و رفت

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سیدای نسفی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه