گنجور

 
طغرای مشهدی

تخم اشک از کف بنه ای دل که مانند سحاب

تا بپاشی تخم، می باید ز هم پاشید و رفت

چون قدح کآید بر مینا، شب آمد پیش من

گریه کردم از برای ماندنش، خندید و رفت

بس که خاک این چمن سرگشتگی می آورد

آب را از چشمه باید راه جو پرسید و رفت

کوچه تابوت اگر آمد درین راهت به پیش

تا به منزل می توانی سایه وش خوابید و رفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode