آمد ز نای دولت بار دگر نوایی
ای جان بزن تو دستی وی دل بکوب پایی
تابان شدهست کانی خندان شده جهانی
آراستهست خوانی در میرسد صلایی
بر بوی نوبهاری بر روی سبزه زاری
در عشق خوش عذاری ما مست و های هایی
او بحر و ما سحابی او گنج و ما خرابی
در نور آفتابی ما همچو ذرههایی
شوریدهام معافم بگذار تا بلافم
مه را فروشکافم با نور مصطفایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به حالت شادی و نویدبخشی بهار و زندگی اشاره دارد. شاعر از تجدید حیات و نشاطی که با آمدن بهار به وجود میآید، صحبت میکند. او به عشق و شوق درونی خود میپردازد و از زیباییهای طبیعت و نور الهی سخن میگوید. حس آرامش و مستی از عشق، همراه با تفکری متعالی در مورد وجود و کنشهای جان را میتوان در شعر مشاهده کرد. در نهایت، شاعر خواستار رهایی از قید و بندهای دنیوی است تا به نور حقیقت دست یابد.
هوش مصنوعی: دولت دوباره لب به نوا گشود و سرود خوشی به گوش رسید. ای جان، تو هم با دست خود همراهی کن و با پا، آن دل شاد را به حرکت درآور.
هوش مصنوعی: آسمان درخشان شده و دنیا شاداب گشته است، سفرهای زیبا پهن شده و ندایی از میآید.
هوش مصنوعی: به عطر بهار بر روی چمنهای سرسبز نشستهایم و در عشق، زیباییهای عشق را با شور و شوق تجربه میکنیم.
هوش مصنوعی: او مانند دریا است و ما مانند ابرهای او هستیم، او مانند گنجی است و ما مانند ویرانهای در کنار او. در نور آفتاب، ما همچون ذرههای ریز میمانیم.
هوش مصنوعی: من در حالتی پر شور و شوق هستم و از من عذرخواهی کن. بگذار تا به عشق و به جمال پیامبر، به عمق نور و روشنایی بپردازم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای صورت بهشتی در صدره بهایی
هرگزمباد روزی از تو مرا جدایی
تو سر و جویباری تو لاله بهاری
تو یار غمگساری تو حور دلربایی
شیرینتر از امیدی واندر دلم امیدی
[...]
آسایشت نبینم ای چرخ آسیائی
خود سوده مینگردی ما را همی بسائی
ما را همی فریبد گشت دمادم تو
من در تو چون بپایم گر تو همی نپائی؟
بس بیوفا و مهری کز دوستان یکدل
[...]
جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی
کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی
ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان
خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی
گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین
[...]
خه مرحبا و اهلا آخر تو خود کجایی
احوال ما نپرسی نزدیک ما نیایی
ما خود نمیشویمت در روی اگرنه آخر
سهلست اینکه گهگه رویی بما نمایی
بیخرده راست خواهی گرچه خوشت نیاید
[...]
جان از تنم برآید چون از درم درآئی
لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی
جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی
کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی
جانی که یافت از خم زلفین تو رهائی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.