مرا حرص نگه هردم به رغبت میبرد جائی
که هست آفت گمار از غمزه بر من چشم شهلائی
زیاد حور و فکر خلد اگر غافل زیم شاید
که میبینم عجب روئی و میباشم عجب جائی
یکی از عاشقان چشم مردم پرورش میشد
اگر میبود نرگس را چو مردم چشم بینائی
چو ممکن نیست بودن بیبلا بسیار ممنونم
که افکندست عشقم در بلای سرو بالائی
ندانم چون کنم در صحبت او حفظ دین خود
که چشمش میکند تاراج ایمانم به ایمائی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و چالشهای آن است. شاعر از حسرت و تماشاگری میگوید که تحت تأثیر زیبایی معشوقش قرار گرفته و به جایی میرود که درد و غم را تجربه میکند. او اشاره میکند که درست است که به بهشت و حور فکر میکند، اما جاذبه و زیبایی معشوقش به قدری عجیب و قوی است که او را از همه چیز دور میکند. شاعر در ادامه تمایل به حفظ ایمان خود را در مواجهه با زیبایی معشوق بیان میکند و از بلای عشق و درد ناشی از آن سخن میگوید. در نهایت، او دچار سردرگمی است که چگونه میتواند دین و ایمان خود را در این عشق حفظ کند.
هوش مصنوعی: علاقه و حرص من هر لحظه مرا به جایی میبرد که در آن خطری وجود دارد، و این خطر به خاطر نگاه گناهآلود چشمان زیبا و سیاه من است.
هوش مصنوعی: اگر به زیباییها و نعمتهای بهشت فکر کردی و از آنها غافل نباشی، شاید بتوانی زیباییهایی را ببینی که حیرتآورند و در جایی شگفتانگیز قرار داری.
هوش مصنوعی: اگر نرگس مانند مردم چشمی بینا داشته باشد، یکی از عاشقان میتواند در نگاه او پرورش یابد و رشد کند.
هوش مصنوعی: چون نمیتوان زندگی کرد بدون درد و رنج، بسیار سپاسگزارم که عشق مرا در سختی و مشکلاتی چون آن درخت بلند انداخته است.
هوش مصنوعی: نمیدانم چطور باید در کنار او دین خود را حفظ کنم، چون نگاهش باعث میشود ایمانم را از دست بدهم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بهار آمد من و هر روز نو باغی و نو جایی
به گشتن هر زمان عزمی به بودن هر زمان رایی
قدح پر باده رنگین به دست باده پیمایی
چو مرغ از گل به گل هر ساعتی دیگر تماشایی
نگاری با من و رویی نه رویی بلکه دیبایی
[...]
شبی تاری چو بیساحل دمان پر قیر دریائی
فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی
نشیب و توده و بالا همه خاموش و بیجنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی
زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده
[...]
ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی
تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی
ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی
ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی
پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی
[...]
خرد را دوش میگفتم که ای اکسیر دانایی
همت بیمغز هشیاری همت بیدیده بینایی
چه گویی در وجود آن کیست کو شایستگی دارد
که تو با آب روی خویش خاک پای او شایی
کسی کاندر جهان بیهیچ استکمال از غیری
[...]
زهی اخلاق تو محمود همچون عقل و دانائی
زهی ایام تو مشکور همچون عهد برنائی
امام شرق رکن الدینکه سوی حضرتت دایم
خطاب انجم و چرخست مولانا و مولائی
اضافت با کف رادت ز گیتی گنج پردازی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.