مست صهبای تو در هر گذری نیست که نیست
زانکه سودای تو در هیچ سری نیست که نیست
سینه گنجینۀ عشق تو و از لخت جگر
لعل رمانی و والا گهری نیست که نیست
همتی بدرقۀ راه من گمشده کن
راه عشقست ز هر سو خطری نیست که نیست
نخل شکر بر تو زهر غم آورده ببار
سرو آزاد ترا برگ و بری نیست که نیست
دست بیداد بیند ای فلک سفله پرست
ورنه این مظلمه را دادگری نیست که نیست
صبح امید مرا تیره تر از شام مکن
که مرا شعلۀ آه سحری نیست که نیست
عشق در پرده اگر باخته ام می دانم
با چنین شور و نوا پرده دری نیست که نیست
گرچه از بزم تو مهجور و بصورت دورم
لیکم از عالم معنی خبری نیست که نیست
مفتقر خود بنظر بازی اگر می نازد
تا بدانند که صاحب نظری نیست که نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و حالتی از شیدایی و مستی ناشی از آن است. شاعر بیان میکند که نه تنها در درون خود، بلکه در هر جایی که مینگرد، اثر عشق محبوبش را میبیند و هیچ گاه از آن خالی نیست. او عشق را به عنوان گنجینهای در سینهاش میداند و میگوید که هرجا به عشق اشارهای میکند، خطری وجود ندارد. همچنین از احساسات درد و غم ناشی از دوری محبوبش سخن میگوید و به امید و روشنایی در دلش اشاره میکند. در نهایت، شاعر به معنای خاص عشق و نداشتن خبر از عالم معنا در شرایط کنونی اشاره میکند و نشان میدهد که حتی در دوری، عشق و شوق او به محبوب همواره زنده است.
هوش مصنوعی: محبت و جذبه تو چنان قوی است که در هر مکانی، تأثیر خود را میگذارد. این عشق و شوری که به تو مربوط میشود، در قلب هیچ کس وجود ندارد که نداشته باشد.
هوش مصنوعی: دل من پر از عشق توست و از عمق وجودم زیبا و گرانبها هستی که هیچ چیز کم ندارد.
هوش مصنوعی: با اشتیاق و اراده، مسیرم را ادامه بده و هدایت کن، زیرا عشق راهی است که در آن هیچ خطری از هیچ سمتی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: درخت نخل شکر از شدت غم برای تو اشک میریزد و درخت سرو آزاد از تو بیبرگ و بینوا شده است.
هوش مصنوعی: ای آسمان، که به بیعدالتی معتقدی، اگر دست ظلم را نبینی، پس بدان که در این وضع ناعادلانه، عدالت و دادگری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: صبح امید مرا تاریکتر از شب نکن، زیرا من در دل خود شعلۀ آتشین و امیدی برای صبح ندارم.
هوش مصنوعی: اگرچه در عشق ممکن است چیزی را پنهان کرده باشم، اما میدانم که با این احساس و هیجان، هیچ چیزی نیست که نتوانم از آن عبور کنم و به آن دست پیدا کنم.
هوش مصنوعی: با اینکه از شادی و محفل تو دور و بیخبر هستم، اما هنوز هم از دنیای معنا و حقیقت اطلاعی ندارم.
هوش مصنوعی: کسی که در واقع فقیر است، خود را به بازی میگیرد و تظاهر میکند تا دیگران متوجه شوند که او نظری یا دانشی ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روشن از پرتوِ رویت نظری نیست که نیست
مِنَّت خاکِ درت بر بصری نیست که نیست
ناظرِ روی تو صاحب نظرانند آری
سِرِّ گیسوی تو در هیچ سَری نیست که نیست
اشکِ غَمّازِ من ار سرخ برآمد چه عجب؟
[...]
خسته چشم تو صاحب نظری نیست که نیست
تشنه لعل تو روشن گهری نیست که نیست
این چه شورست که حسن تو به عالم افکند؟
که نمکدان ملاحت جگری نیست که نیست
بخیه شبنم و گل بر رخ کار افتاده است
[...]
اشک من مانع آه سحری نیست که نیست
ورنه آه سحری را اثری نیست که نیست
خبر این است که کس نیست ز خود بیخبران
ورنه در بی خبریها خبری نیست که نیست
مست آن شد که لب از باده ی مستانه ببست،
[...]
شورش عشق تو درهیچ سری نیست که نیست
منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست
نیست یک مرغ دلی کش نفکندی بقفس
تیر بیداد تو تا پر به پری نیست که نیست
ز فغانم ز فراق رخ و زلفت بفغان
[...]
بر سر راه تو افتاده سری نیست که نیست
خون عشاق تو در رهگذری نیست که نیست
غیرت عشق عیان خون مرا خواهد ریخت
که نهان با تو کسی را نظری نیست که نیست
من نه تنها ز سر زلف تو مجنونم و بس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.