مقصور شد مصالح کار جهانیان
بر حبس و بند این تن رنجور ناتوان
در حبس و بند نیز ندارندم استوار
تا گرد من نباشد ده تن نگاهبان
هر ده نشسته بر در و بر بام سمج من
با یکدیگر دمادم گویند هر زمان
خیزید و بنگرید مبادا به جادویی
او از شکاف روزن پرد بر آسمان
هین بر جهید زود که حیلت گریست این
کز آفتاب پل کند از سایه نردبان
البته هیچ کس به نیندیشد این سخن
کاین شاعر مخنث خود کیست در جهان
چون بگذرد ز روزن و چون بر پرد ز سمج
نه مرغ و موش گشتست این خام قلبتان
با این دل شکسته و با دیده ضعیف
سمجی چنین نهفته و بندی چنین گران
از من همی هراسند آنان که سالها
زایشان همی هراسد در کار جنگوان
گیرم که ساخته شوم از بهر کارزار
بیرون شوم ز گوشه این سمج ناگهان
باچند کس برآیم در قلعه گرچه من
شیری شوم دژآگه و پیلی شوم دمان
پس بی سلاح جنگ چگونه کنم مگر
مر سینه را سپر کنم و پشت را کمان
زیرا که سخت گشته ست از رنج انده این
چونان که چفته گشته ست از بار محنت آن
دانم که کس نگردد از بیم گرد من
زینگونه شیرمردی من چون شود عیان
جانم ز رنج و محنتشان در شکنجه است
یارب ز رنج و محنت بازم رهان به جان
در حال خوب گردد حال من ار شود
بر حال من دل ثقت الملک مهربان
خورشید سرکشان جهان طاهر علی
آن چرخ با جلالت و آن بحر بی کران
ای آن جوان که چون تو ندیدست چرخ پیر
یارست رای پیر تو را دولت جوان
هم کوفسون مهر تو بر خویشتن دمد
ز آهنش ضیمران دمد از خار ارغوان
با جوش حشمت تو چه صحرا چه کوهسار
با زخم خنجر تو چه سندان چه پرنیان
دارد سپهر خوانده مهر تو را بناز
ندهد زمانه رانده کین تو را امان
بالای رتبت تو گذشته ز هر فلک
پهنای بسطت تو رسیده به هر مکان
یک ماهه دولت تو نگشته ست هیچ چرخ
یک روزه بخشش تو ندیدست هیچ کان
گرید همی نیاز جهان بر عطای تو
خندد همی عطای تو بر گنج شایگان
نه چرخ را خلاف تو کاری همی رود
نه ملک را ز رأی تو رازی بود نهان
پیوسته طیره و خجل است ابر و آفتاب
زان لفظ درفشان تو و دست زرفشان
جاه تو را سعادت چون روز را ضیا
عزم تو را کفایت چون تیغ را فسان
گر نه ز بهر نعمت بودی بدان درست
از فصل های سال نبودی تو را خزان
از بهر دیده و دل بد خواه تو فلک
سازد همی حسام و فرازد همی سنان
بیمت چو تیغ سر بزند دشمن تو را
گر چون قلم نبندد پیشت میان به جان
از تو قرین نصرت و اقبال و دولتست
ملک علای دولت و دین صاحب قران
والله که چشم چرخ جهاندیده هیچ وقت
نه چون تو بنده دید و نه چون او خدایگان
ای بر هوات خلق همه سود کرده من
بر مایه هوات چرا کرده ام زیان
اندر ولوع خدمت خویش اعتقاد من
دانی همه و داند یزدان غیب دان
چون بلبلان نوای ثناهای تو زدم
تا کرد روزگار مرا اندر آشیان
آن روی و قد بوده چو گلنار و ناردان
با رنگ زعفران شده با ضعف خیزران
اندر تنم ز سرما بفسرده خون تن
بگداخت بازم آتش دل مغز استخوان
آگنده دل چو نار ز تیمار و هر دو رخ
گشته چو نار کفته و اشکم چو ناردان
تا مر مرا دو حلقه بندست بر دو پای
هستم دو دیده گویی از خون دو ناودان
بندم همی چه باید کامروز مر مرا
بسته شود دو پای به یک تار ریسمان
چون تار پرنیان تنم از لاغری و من
مانم همی به صورت بی جان پرنیان
چندان دروغ گفت نشاید که شکر هست
از روی مهربانی نز روی سوزیان
در هیچ وقت بی شفقت نیست گوتوال
هر شب کند زیادت بر من دو پاسبان
گوید نگاهبانم گر بر شوی به بام
در چشم کاهت افتد از راه کهکشان
در سمج من دکانی چون یک بدست نیست
نگذاردم که هیچ نشینم بر آن دکان
این حق بگو چگونه توانم گزاردن
کاین خدمتم کنند همیدون به رایگان
غبنا و اندها که مرا چرخ دزدوار
بی آلت سلاح بزد راه کاروان
چون دولتی نمود مرا محنتی فزود
بی گردن ای شگفت نبوده ست گردران
من راست خود بگویم چون راست هیچ نیست
خود راستی نهفتن هرگز کجا توان
بودم چنانکه سخت به اندام کارها
راندم همی به دولت سلطان کامران
بر کوه رزم کردم و در بیشه صف درید
در حمله بر نتافتم از هیچ کس عنان
هر هفت روز کردم جنگی به هفت جای
در قصها نخواندم جز جنگ هفتخوان
اقبال شاه بود و جوانی و بخت نیک
امروز هر چه بود همه شد خلاف آن
در روزگار جستم تا پیش من بجست
در روزگار جستن کاریست کالامان
گردون هزار کان ستد از من به جور و قهر
هرچ آن به زور یافته بودم یکان یکان
اکنون درین مرنجم در سمج بسته در
بر بند خود نشسته چو بر بیضه ماکیان
رفتن مرا ز بند به زانوست یا به دست
خفتن چه حلقه هاش نگونست یا سنان
در یکدرم ز زندان با آهنی سه من
هر شام و چاشت باشم در یوبه دونان
سکباجم آرزو کند و نیست آتشی
جز چهره به زردی مانند زعفران
نه نه نه راست گفتم کز بر وجود تو
در سبز مرغزارم و در تازه بوستان
خواهم همی که دانم با تو به هیچ وقت
گویی همی دریغ که باطل شود فلان
آری به دل که همچو دگر بندگان نیک
مسعود سعد خدمت من کرد سالیان
این گنبد کیان که بدینگونه بی گناه
بر کند و بر کشفت مرا بیخ و خانمان
معذور دارمش که شکایت مرا ز تست
نه بود و هست بنده تو گنبد کیان
ور روزگار کرد نه او هم غلام تست
از بهر من بگوی مر او را که هان و هان
مسعود سعد بنده سی ساله منست
تو نیز بنده منی این قدر را بدان
کان کس که بندگی کندم کی رضا دهم
کو را به عمر محنتی افتد به هیچ سان
ای داده جاه تو به همه دولتی نوید
ای کرده جود تو به همه نهمتی ضمان
در پارسی و تازی در نظم و نثر کس
چون من نشان نیارد گویا و ترجمان
پر گنج و پر خزینه دانش ندیده اند
چون طبع و خاطر من گنجور و قهرمان
آنک که بانگ من چو به گوش سخن رسد
اندر تن فصاحت گردد روان روان
من در شب سیاهم نام من آفتاب
من در مرنجم و سخن من به قیروان
جز من که گفت خواهد در خورد تو ثنا
جز تو که را رسد به بزرگی من گمان
آرایشی بود به ستایشگری چو من
در بزم و مجلس تو به نوروز و مهرگان
ای آفتاب روشن تابان روزگار
کردست روزگار مرا دایم امتحان
گرچه ز هیچ جنس ندیدم من این عنا
نه هیچ وقت خوانده ام از هیچ داستان
معزول نیست طبع من از نظم گرچه هست
معزولم از نبشتن این گفتها بنان
خود نیست بر قلمدان دست مرا سبیل
باری مرا اجازت باشد به دوکدان
تا دولتست و بخت که دلها از آن و این
همواره تازه باشد و پیوسته شادمان
هر ساعتی ز دولت شمعی دگر فروز
هر لحظه ای ز بخت نهالی دگر نشان
تا فرخی بپاید در فرخی بپای
تا خرمی بماند در خرمی بمان
از هر چه خواستند به دادی تو داد خلق
اکنون تو داد خلق ز دولت همی ستان
بنیوش قصه من و آنگه کریم وار
بخشایش آر بر من بدبخت گم نشان
تا شکر گویمت ز دماغی همه خرد
تا مدح خوانمت به زبانی همه بیان
چون شکر من تو نشنوی از هیچ شکر گو
چون مدح من تو نشنوی از هیچ مدح خوان
تا در دهان زبان بودم در زبان مرا
آرم زبان به شکر و ثنای تو در دهان
وانگه که بی ثنای تو باشد زبان من
اندر دهان چه فایده دارد مرا زبان
ای باد نوبهاری وی مشکبوی باد
این مدح من بگیر و بدان پیشگه رسان
بوالفتح راوی آنکه چو او نیست این مدیح
یا در سراش خواند یا نه به وقت خوان
دانم که چون بخواند احسنت ها کنند
قاضی خوش حکایت و لؤلؤی ساربان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر مسعود سعد سلمان بیانگر حالت رنج و تحمل او در برابر سختیها و محدودیتهاست. او از درد و محنتی که بر او فرود آمده شاکی است و به توصیف احساساتش در زندگی میپردازد؛ بهویژه احساس تنهایی و اسارت. شاعر بر قدرت و مقام خود تأکید میکند و از امیدش به رهایی و بهبود اوضاع سخن میگوید. همچنین به ستایش شخصی (ظاهراً سلطان یا یک پیشوای مهم) میپردازد و از او میخواهد تا به حال او توجه کند و او را از رنج و محنت نجات دهد. بهطور کلی، متن حاکی از تضاد بین آزادی و اسارت، امید و ناامیدی، و قدرت و ضعف است.
هوش مصنوعی: کارها و نیازهای جهانیان به خاطر محدودیتها و مشکلاتی که بدن ضعیف و آسیبدیده ما دچار آن است، متوقف شده و در حبس به سر میبرد.
هوش مصنوعی: در شرایط سخت و محدودیت هم، من احساس امنیت و استواری ندارم؛ زیرا بدون حمایت ده نفر نگهبان، نمیتوانم آرامش داشته باشم.
هوش مصنوعی: در هر خانه و بر روی سقف، همه در تلاشند تا با یکدیگر به طور مداوم صحبت کنند و گفتگو کنند.
هوش مصنوعی: بیدار شوید و نگاه کنید، مبادا که با جادوگری او، از روزنهای به سوی آسمان بیفتید.
هوش مصنوعی: به سرعت حرکت کن، زیرا حیلت و فریب در حال حاضر به تو هشدار میدهد که این وضعیت مانند سایهای است که از نور آفتاب بر روی نردبانی میافتد.
هوش مصنوعی: هیچکس به این فکر نکرده است که این شاعر که به این شکل صحبت میکند، در حقیقت کیست و چه وضعیتی دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که از روزنه عبور کند و بر پرده بیفتد، نه پرندهای است و نه موشی؛ این نشاندهندهی خامی و نادانی دلهایتان است.
هوش مصنوعی: با این دل شکسته و با چشمی ناتوان، به این شکل پنهان و با باری سنگین زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: افرادی که سالهاست از جنگ و نبرد میترسند، اکنون از من نیز میترسند.
هوش مصنوعی: میپذیرم که برای جنگ آماده شوم و ناگهان از گوشهای که در آن پنهان شدهام، به سرعت بیرون بیایم.
هوش مصنوعی: اگرچه من در شرایطی نامناسب قرار دارم و به تنهایی باید با چند نفر مواجه شوم، اما احساس میکنم که میتوانم مانند یک شیر در برابر آنها ایستادگی کنم و قدرت و شجاعت زیادی داشته باشم.
هوش مصنوعی: چطور میتوانم بدون سلاح در جنگ حاضر شوم، مگر اینکه سینهام را به عنوان سپر قرار دهم و پشتام را به عنوان کمان استفاده کنم؟
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به اینکه به دلیل رنج و ناراحتی، او به شدت تحت فشار قرار گرفته است، به گونهای که مانند کسی شده که از بار سنگین زحمتها و مشکلات به شدت خمیده و خسته شده است.
هوش مصنوعی: میدانم که هیچکس به خاطر ترس از من دور نخواهد شد، زیرا وقتی نیرومندی و شجاعت من نمایان شود، چنین حسی در دیگران ایجاد نمیشود.
هوش مصنوعی: خداوندا، جانم از درد و سختیهایشان در عذاب است. لطفاً مرا از رنج و زحمتها رهایی بخش.
هوش مصنوعی: اگر دل مهربان و مطمئن تو به حال من نگاهی کند، احوالم بهبود مییابد و زندگیام بهتر میشود.
هوش مصنوعی: خورشید عالم، طاهر علی، درخشندگی و عظمت خود را به نمایش میگذارد، همانطور که آسمان با شکوه و اقیانوس بیپایان نیز وجود دارند.
هوش مصنوعی: ای جوانی که مانند تو را چرخ گردون ندیده است، یارایت حکمت و تجربهی فرد پیر است و جوانی تو ثروت و نعمت به شمار میآید.
هوش مصنوعی: مهر تو مانند بخاری، بر جانم مینفوشد و مانند عطرگل ارغوان، عطرش را به اطراف میپراکند.
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت و شکوه تو، هیچ تفاوتی ندارد که در بیابان باشیم یا در کوهستان. همچنین، درد و آسیب ناشی از ضربههای تو در هیچ زمینهای، از سندان آهنین تا پارچههای نرم و لطیف، کم نمیشود.
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر زیبایی تو به خود میبالد و زمانه به خاطر بدیهایت از تو فرار میکند.
هوش مصنوعی: مقام و رتبه تو از هر آسمان بالاتر است و گستردگی وجود تو به هر جایی رسیده است.
هوش مصنوعی: دولت و خوشبختی تو مانند ماهی است که هنوز به کمال نرسیده و چرخ زمان نتوانسته به مدت یک روز هم بخشش و لطف تو را ببیند.
هوش مصنوعی: دنیا به دنبال نیازهای خود است و به هر عطایی که از تو میرسد، لبخند میزند. همچنین، عطای تو بر ثروتهای بزرگ و باارزش نیز لبخند میزند.
هوش مصنوعی: نه چرخ فلک و نه سرنوشت از خواستههای تو پیروی میکند و نه راز و رمزی در دل حاکمان مخفی و پنهان است.
هوش مصنوعی: ابر و آفتاب همیشه در حال ناراحتی و شرم هستند از کلمات زیبای تو و دستهای با دقت و ظریف تو.
هوش مصنوعی: شکوه و مقام تو به اندازهی روشنی روز است و ارادهات به اندازهی برندگی شمشیر قوت و توان دارد.
هوش مصنوعی: اگر نعمتها نبودند، فصلهای سال هم چنین وضعیتی نمیداشتند و تو هیچگاه خزان را تجربه نمیکردی.
هوش مصنوعی: برای خوشبختی و رضایت تو، آسمان به طرز عجیبی میسازد و شمشیرها را بهسوی تو میفرستد.
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو را مانند تیغ آسیب بزند، باید به گونهای با او مواجه شوی که همچون قلم نتوانی در برابرش تسلیم شوی. به جان خودت اهمیت بده و در برابر سختیها ایستادگی کن.
هوش مصنوعی: این متن به معنای این است که با وجود تو، نصرت و موفقیت و prosperity در کنار هم قرار دارند و سرزمین بهشت و دین به هم مرتبط هستند و همینطور صاحب قرآن نیز در این راستا قرار دارد.
هوش مصنوعی: به خدا قسم که چشمهای دنیا دیده هرگز بندهای مانند تو و خدایی مانند او ندیدهاند.
هوش مصنوعی: ای محبوب، تمامی موجودات به لطف و محبت تو بهرهمند شدهاند، اما من که با عشق و محبت تو زندگی میکنم، چرا باید دچار زیان شوم؟
هوش مصنوعی: در اشتیاق خدمت به خود، اعتقاد من را میدانی و خداوند، نهاندان، نیز آن را میداند.
هوش مصنوعی: مثل بلبلان، من نیز آواز ستایش تو را سر دادم تا اینکه روزگار مرا در آشیانهام قرار داد.
هوش مصنوعی: شخصی با زیبایی و ظاهری دلانگیز همچون گل و میوههای خوشرنگ و خوشبو توصیف شده است، که جلوهاش به مانند زعفران درخشان و لطیف است. این توصیف به ویژگیهای ظریف و جذاب او اشاره دارد که همچون یک گیاه ظریف و نازک درخشان است.
هوش مصنوعی: در بدن من به خاطر سرما، خونم به شدت رقیق شده است و بر اثر این وضعیت، آتش عشق در دلم همچنان شعلهور است و استخوانهایم را میسوزاند.
هوش مصنوعی: دل مانند آتش در نتیجهی درد و رنج میسوزد و هر دو رخسار من مانند آتش داغ شده است و اشکهای من همچون دانههای انار میریزد.
هوش مصنوعی: هنگامیکه دو حلقه بر پای من بسته شده است، به نشانهٔ بیپناهی و وابستگیام، دو چشمم مانند دو ناودان، در حال اشک ریختن است.
هوش مصنوعی: من امروز نمیدانم چه باید بکنم، چرا که پایم به یک رشته نازک محدود شده است.
هوش مصنوعی: به خاطر لاغریام، بدنم مانند تار و نازک پارچهی نرم و لطیف شده و من به گونهای هستم که انگار بیجان و بیتحرک مانند پارچهی پرنیان به نظر میرسم.
هوش مصنوعی: هرگز نباید به اندازهای دروغ گفت که گویی محبت و نیکویی، فقط به خاطر خوشآمد دیگران است؛ بلکه باید بدانیم که دروغ گفتن، دل را میسوزاند و خوشایند نخواهد بود.
هوش مصنوعی: در هیچ زمانی بی محبت و مهربانی نیستی، هر شب دو مأمور نگهبان بیشتر بر من میافزاید.
هوش مصنوعی: نگهبانم میگوید اگر به پشت بام بروی، از دور کهکشان، آهسته با چشمانت بر من نگاه کن.
هوش مصنوعی: در دلم جایی برای هیچ چیز ندارم، چون در زندگیام مغازهای برای بدیها وجود ندارد و نمیگذارم بر آن مغازه بایستم.
هوش مصنوعی: این حق را بگو چگونه میتوانم انجام دهم، در حالی که این خدمت را به من بدون هیچ هزینهای میدهند.
هوش مصنوعی: من در حسرت و اندوه هستم که چرخ نابکار زندگی بدون هیچ سلاحی به راه کاروانها حملهور شد.
هوش مصنوعی: وقتی که قدرتی به من عطا شد، مصیبتهایم بیشتر شد. عجیب نیست که این مشکلات بدون وجود گردن باشند.
هوش مصنوعی: من به حقیقت خودم اعتراف میکنم، زیرا هیچ چیز درستتر از آن نیست. پنهان کردن حقیقت خود، هرگز ممکن نیست.
هوش مصنوعی: من در آن زمان به گونهای بودم که با تلاش و کوشش بسیار، کارها را به جلو میراندیم و به خاطر نعمت و حکمرانی سلطان خوشبخت، به این دستاوردها رسیدم.
هوش مصنوعی: من بر روی کوهها مبارزه کردم و در جنگلها صفوف دشمن را شکستم. در حمله، هیچکس نتوانست مرا از جلو رفتن بازدارد.
هوش مصنوعی: هر هفته برای من جنگی تازه در هفت مکان اتفاق میافتد و به جز داستان جنگ هفتخوان، هیچ داستان دیگری را نمیخوانم.
هوش مصنوعی: امروز هرچه که بود، با وجود جوانی و شانس خوب، همه چیز بر خلاف انتظار و آرزوها پیش رفت.
هوش مصنوعی: در زندگی تلاش کردم تا غیر از خودم کسی را پیدا کنم، اما در این جستجو، کارهایی که انجام میدهم به اندازه کلام مهم و باارزش نیستند.
هوش مصنوعی: زمانه به همین شکل و با ظلم و ستم از من هزاران چیز را گرفت. هر چیزی را که با زحمت و تلاش به دست آورده بودم، یکی یکی از من جدا کرد.
هوش مصنوعی: اکنون در این مکان سخت و تنگ نشستهام، مانند مرغهای تخمگذار که بر تخمهای خود نشستهاند و مراقب آنها هستند.
هوش مصنوعی: رفتن من از این بند و زنجیر به راحتی امکانپذیر است، یا این که به خواب رفتن و آرامش پیدا کردن به همین اندازه آسان است؛ چراکه این زنجیرها و سختیها دیگر هیچ ارزشی ندارند و بیمعنا شدهاند.
هوش مصنوعی: من هر روز در زندان، با زنجیری به وزن سه من، در هر صبح و شام در درون زندان به سر میبرم.
هوش مصنوعی: آرزو میکند که دستش را به من بدهد و هیچ آتشی ندارم جز رنگ زردی که مانند زعفران است.
هوش مصنوعی: من راست میگویم که به خاطر وجود تو در دشتهای سبز و باغهای تازه زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: میخواهم بدانم که آیا هرگز صحبت خواهی کرد و همین موضوع مرا نگران میکند که مبادا صحبتکردنمان بیفایده باشد.
هوش مصنوعی: بله، در دل من احساس میشود که مانند دیگر بندگان، مسعود سعد سالها به من خدمت کرده است.
هوش مصنوعی: این گنبد آسمان که بیهیچ گناهی بر من سایه افکنده و مرا از سرزمین پدری و خانوادهام جدا کرده است.
هوش مصنوعی: او را ببخش که از تو شکایت نمیکند و نخواهد کرد، زیرا در واقع بندهای هستم در زیر آسمان سلطنت تو.
هوش مصنوعی: اگر روزگار به تو ظلم کند و تو در ناز و نعمت زندگی کنی، به خاطر من به او بگو که مواظب باشد!
هوش مصنوعی: مسعود سعد میگوید که من به مدت سی سال بنده و خدمتگزار هستم و تو هم که در کنار من هستی، باید این را بدانی که تو نیز در واقع بنده منی.
هوش مصنوعی: کسی که من به او خدمت میکنم، نمیدانم چه زمانی راضی خواهد شد، زیرا هیچ وقت به سختی و زحمت دچار نمیشود.
هوش مصنوعی: ای که مقام و مرتبت تو به همه مژده میدهد، ای که بخششهای تو به همه نعمتها و خوبیها تضمین میکند.
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازه من در زبان پارسی و عربی، در شعر و نثر، نمیتواند واضح و روشنگر باشد.
هوش مصنوعی: هیچ گنج و ثروتی از دانش نمیتواند به عظمت ذاتی و خلاقیت من باشد.
هوش مصنوعی: آن کسی که صدای من به گوشش برسد، در درونش سخنوری و eloquence (فصاحت) به طرز روان و ادامهدار جاری میشود.
هوش مصنوعی: در شب تاریک من، به نامم نور امیدی مانند آفتاب میتابد. در دل ناراحتیهایم، با سخنانم به مانند رودی جاری میشوم.
هوش مصنوعی: هیچکس به بزرگی من نمیتواند خود را ستایش کند، جز من که در وصف تو میگویم.
هوش مصنوعی: مراسمی مانند نوروز و مهرگان وجود دارد که من در آن به تحسین و زیبایی میپردازم و خود را در بزم و مجالس تو آرایش کردهام.
هوش مصنوعی: ای خورشید روشن که روز را نورانی میکنی، زندگیام همیشه در حال آزمایش و سنجش است.
هوش مصنوعی: اگرچه تا به حال این چیزها را از هیچکجا ندیدهام و هیچوقت نیز داستانی دربارهشان نخواندهام، اما...
هوش مصنوعی: قلم من از سرودن شعر محروم نیست، اما این سخنان را نمیتوانم بنویسم.
هوش مصنوعی: من به خاطر درد دل و مشکلاتم نمیتوانم بر روی قلمدان خود بنویسم، اما آیا میتوانم از شما اجازه بگیرم که به راهی دیگر درد و رنج خود را بروز دهم؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که خوشبختی و شانس وجود دارد، دلها همیشه تازه و شاداب خواهند بود و از زندگی لذت میبرند.
هوش مصنوعی: هر لحظه از نعمت و خوشبختی، روشنایی جدیدی به وجود میآید و در هر آن، نشانهای تازه از خوشحالی و شانس نمایان میشود.
هوش مصنوعی: برای اینکه شادکامی و خوشی همواره باقی بماند، باید به دور و بر خود توجه کنیم و در حفظ آن بکوشیم. اگر مراقب شادیها و خوشیها باشیم، آنها هم در زندگی ما ماندگار خواهند شد.
هوش مصنوعی: از هر چیزی که مردم خواستهاند، تو به آنها دادهای و حالا مردم از تو میخواهند که از قدرت و ثروت خود به آنها ببخشی.
هوش مصنوعی: به داستان من گوش فرا بده و سپس با بزرگواریات بر من، که بیچاره و گمشدهام، رحم کن.
هوش مصنوعی: برای توصیف و ستایش تو، تمام عقل و اندیشهام را به کار میبرم و برای مدح و تعریف کردن از تو، از بهترین واژهها و زبان استفاده میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی که تو شیرینی من را نمیفهمی، از هیچ شیرینی دیگر نگو. و وقتی که تو از ستایش من چیزی نمیشنوی، از هیچ ستایش دیگری هم سخن مگو.
هوش مصنوعی: تا زمانی که زبان و گویش در من وجود دارد، زبانم را به ذکر شیرین و ستایش تو مشغول میکنم.
هوش مصنوعی: اگر زبان من در دهانم به ستایش تو نپردازد، چه فایدهای دارد که زبان داشته باشم؟
هوش مصنوعی: ای باد بهاری، ای بوی خوش! این وصف و مدح من را بگیر و به آن کسی که شایسته است برسان.
هوش مصنوعی: بوالفتح، راوی بزرگی است که هیچ کس مانند او نیست. آیا او این مدح را در حین شعر خواندنش سروده یا خیر، زمانی که این شعر را خواند، این موضوع قابل بررسی است.
هوش مصنوعی: میدانم که وقتی قاضی داستان زیبایی را بشنود، همه از او تعریف میکنند و به او تحسین میکنند، مانند درخشندگی لؤلؤی گرانبها.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هان! صائم نوالهٔ این سفله میزبان
زین بی نمک ابا منه انگشت در دهان
لب تر مکن به آب، که طلقست در قدح
دست از کباب دار، که زهرست توامان
با کام خشک و با جگر تفته درگذر
[...]
گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان
گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان
گفتم که ساعتی ببر من فرونشین
گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان
گفتم که باد سرد زیان داردت همی
[...]
بگشاد مهرگان در اقبال بر جهان
فرخنده باد بر ملک شرق مهرگان
سلطان یمین دولت میر ملوک بند
محمود امین ملت شاه جهان ستان
شاهی که پشت صد ملک کامران بدید
[...]
بنگر بدین رباط و بدین صعب کاروان
تا چونکه سال و ماه دوانند هردوان
من مر تو را نمودم اگرچه ندیده بود
با کاروان رباط کسی هر دوان دوان
از رفتن رباط نه نیز از شتاب خود
[...]
گویی که ماه و مشتری از جرم آسمان
تحویل کرده اند بباغ خدایگان
وز ماه و مشتری شده آن خاک پرنگار
نوری عجیب صورت و شکلی بدیع سان
نی نی ، که ماه و مشتری از وی ربوده اند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.