تبارک الله بنگر میان ببسته به جان
ز بهر خدمت سلطان سپهبد سلطان
بلند رای علی خاص خسرو ابراهیم
که نه بقدرش چرخ است و نه به جودش کان
همی نتازد جز بهر نصرت اسلام
همی نکوشد جز بهر قوت ایمان
نه روز یارد کردن دلش نشاط سبک
نه خواب یارد دیدن به شب دماغ گران
به رای خویش کند کار همچو چرخ بلند
به چنگ خویش کند صید همچو شیر ژیان
زمانه باشد مقهور چون برد حمله
سپهر باشد مأمور چون دهد فرمان
قضا بترسد و چرخ و فلک بپرهیزد
ز نامه ای که علی خاص باشدش عنوان
به رای چرخی کان را نباشد اندازه
به طبع بحری کان را نیوفتد نقصان
نه به آستانه جاهش رسیده هیچ یقین
نه بر کرانه مدحش گذشته هیچ گمان
خجسته مجلس او را ز دولتست بساط
زدوده خنجر او را ز نصرتست فسان
نگر چه کرد او در کار جنگوان امسال
به رمح خطی و تیر خدنگ و تیغ یمان
چو سرکشیدند از خط و خط بدبختی
به جان و نفس امل برکشیدشان خذلان
عمید و خاصه سالار شهریار اجل
بساخت از پی کوشش چو رستم دستان
نه گشته تاری از موی بندگانش کم
نه پالهنگی گشته ز مرکبانش زیان
به کارزار شد و فتح کرده باز آمد
به رای روشن و عزم درست و بخت جوان
شده سپاهی از ذوالفقار او بی سر
شده جهانی از کارزار او ویران
سپه گردان از کارزار او خیره
نجوم تابان اندر حسام او حیران
نه نور داده چو تیغش ز گرد برق درخش
نه پویه کرده چو رخشش به دشت بادبزان
ز تف دماغ بجوشید زیر هر مغفر
ز جوش گشت جگر پاره زیر هر خفتان
به نور روی دلارام شد فروزان تیغ
به شکل ابروی معشوق خم گرفت کمان
چو خواب در سر مردان مرد جست حسام
چو وهم در دل گردان گرد رفت سنان
نه جای یافت همی در دماغ جز خنجر
نه راه برد همی سوی دیده جز پیکان
هوا و خاک ز گرد و ز خون به گونه و رنگ
بنفشه طبری گشت و لاله نعمان
عقاب وار قضا برگشاده تیز دو چنگ
نهنگ وار اجل باز کرده پهن دهان
به رزمگاه درآمد چو حیدر کرار
به دست قبضه آن ذوالفقار ملک ستان
چنان نمود همی خنجرش ز تیره غبار
چنانکه آتش سوزنده در میان دخان
چنان بگشت که گفتی هزار دارد دل
چنان شتافت که گفتی هزار دارد جان
بشد ز جای زمین چون فرو گرفت رکاب
بماند چرخ ز گردش چو برکشید عنان
زمانه وار همی کند هر چه یافت ز جای
اجل نهاد همی برد هر چه دید روان
اگر نه از پی دشمنش را به کار شدی
به هیچ حال نجستی ز تیر او حدثان
وگرنه مرگ ز یاران او یکی بودی
نیافتی ز حسامش به هیچ روی امان
زهی ستوده خلق خدای عز و جل
زهی گزیده و خاص خدایگان جهان
فراخته ست برای تو مملکت رایت
فروخته ست به روی تو شهریار ایوان
سپهر طبعی در صدر مسند مجلس
زمانه فعلی در گرد مرکب و میدان
سپاه عزم تو را پیشرو بود نصرت
خلاف رأی تو را راهبر بود حرمان
حسان و نیزه و تیر تو بگذرد که زخم
ز مغز روی و دل سنگ و تارک میدان
شکسته گشت به تیغ تو لشگر کفار
خراب شد به سپاه تو کشور افغان
ز بس که سوخته جان و رانده خون گشت
زمین و آب به رنگ خماهن و مرجان
به سور فتح تو مزمر همی زند زهره
به سوک دشمنت اندر کبود شد کیوان
تمام گفت ندانم ثنا و مدحت تو
گرم برون دمد از تن به جای موی زبان
زبان نگفت جز از بهر مدحت تو سخن
قلم نبست جز از بهر خدمت تو میان
چو بوی وصف تو یابد همی بخندد طبع
چون نور مدح تو بیند همی بنازد جان
به راه کرد بهار خجسته استقبال
ز شادکامی روی تو خرم و خندان
دریغ داشت سم مرکب تو را از خاک
بساط کرد زمین را به لاله و ریحان
ز سرو پر قد ممشوق گشت ساحت باغ
ز لاله پر رخ معشوق گشت لاله ستان
به باغ عز تو گلبن همی فشاند گل
به نظم مدح تو بلبل همی زند دستان
بزرگوارا آنی که در جهان چون تو
به هر هنر ندهد هیچ جای خلق نشان
مرا کنون تو خداوندی و تو خواهی بود
کراست چون تو خداوند در همه گیهان
بهای خویش ز تو چند بار یافته ام
گران خریدی مفروش مرمرا ارزان
یکی حکایت بشنو ز حسب حال رهی
به عقل سنج که عقلست عدل را میزان
بر این حصار مرا با ستاره باشد راز
به چشم خویش همی بینم احتراق و قران
منم نشسته در پیشم ایستاده به پای
خیال مرگ و دهان باز کرده چون ثعبان
گسسته بند دو پای من از گرانی بند
ضعیف گشته تن من ز محنت الوان
بلای من همه بود از رجا و از محمود
که گشته بادا این هر دو خرطه سبع روان
وگرنه کس را از من همی نیاید یاد
که هست یا نه مسعود سعدبن سامان
نشسته بودم در کنج خانه ای بدهک
به دولت تو مرا بود سیم و جامه و نان
چو بر حصار گذشتی خجسته رایت تو
شدی دمادم بر من مبرت و احسان
کنون نگویم کاحسان تو ز من ببرند
که چون حساب کنم بر شود ز عقد بنان
به دولت تو مرا نیست انده نفقات
ز خلعت تو مرا نیست جامه خلقان
ولیک کشت مرا طبع این هوای عفن
ز حیر گشتم از این مردمان بی سامان
نه مردمیست که با او سخن توان گفتن
نه زیرکیست که چیزی ازو شنید توان
اگر نبودی بیچاره پیر بهرامی
چگونه بودی حال من اندرین زندان
گهی صفت کندم حالهای گردش چرخ
گهی بیان دهدم رازهای چرخ کیان
مرا ز صحبت او شد درست علم نجوم
حساب هندسه و هیأت زمین و مکان
چنان شدم که بگویم بر گمان به یقین
که چند باشد یک لحظه چرخ را دوران
چنان کنم که دگر سال اگر فرستم شعر
بدیع صنعت تقویم من بود با آن
سر زمستان بی حد فرستمت اشعار
اگر به جان برهم زین سموم تابستان
اگر نبودی تیمار آن ضعیفه زال
که چشمهاش چو ابرست و اشک چون باران
خدای داند اگر غم نهادمی بر دل
که حال گیتی هرگز ندیدمی یکسان
ولیک زالی دارم که در کنار مرا
چو جان شیرین پرورد و مرد کرد و کلان
نسبت هرگز او را خیال و نندیشید
که من به قلعه سومانم او به هندستان
همی بخواند با آب چشم و با زاری
خدای عز و جل را به آشکار و نهان
در آن همی نگرم من که هر شبی تا روز
چه راز گوید یارب به منش باز رسان
نه بیش یاد کنم هیچ رنج و شدت خویش
نه بیش شرح دهم نیز محنت و هجران
قصیدهات فرستم همه مناقب تو
همه موافق اوصاف و مختلف اوزان
یقین شدم که به کوشش زمن نگردد باز
اگر قضایی هست کردست ایزد سبحان
چو نیست دولت رنجور کی شود کم رنج
بخواهد ایزد دشوار کی شود آسان
همیشه تا پس نیسان همی ایار بود
همیشه تا رسد آذر همی پس از نیسان
شود چو دیبه چین باغها ز ابر بهار
شود چو شفشه زیر شاخ ها ز باد خزان
به تیغ نصرت یاب و به فتح گیتی گیر
به ناز رامش جوی و به کام دولت ران
به جود نیکی کار و به عدل کار گذار
به جاه ملک فروز و به رای فتنه نشان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در مدح شخصیتی بزرگ و قهرمانی به نام علی خاص نوشته شده است که به خدمت سلطان میپردازد و در جنگها به نصر و قوت ایمان میکوشد. این فرد نه تنها دارای هوش و قدرت است، بلکه در میدانهای نبرد نیز کارهای شگفتانگیز و پرافتخاری انجام میدهد. او به مانند حیدر کرار در نبرد میتازد و سپاه دشمن را شکست میدهد. همچنین وجود او در عالم باعث تسلط زمانه بر قضا و قدری میشود.
شاعر به ستایش این شخصیت پرداخته و زیباییهای او را وصف کرده و بیان میکند که شخصیت او بینظیر است و نزد خداوند مقام والایی دارد. در ادامه، شاعر از حال خود نیز سخن میگوید و از مصائبی که بر او گذشته و دلتنگیهایی که دارد، سخن میگوید. او نگران آینده و وضعیت خود در بین مردم است و به قدرت و الطاف علی خاص اشاره میکند، در حالی که از غمها و مشکلاتی که دارد، مینالد.
این شعر در نهایت به نعمتها و برکات وجود علی خاص و جود و کرم او اشاره دارد و خواستار فتح و پیروزی بیشتر برای او میشود.
هوش مصنوعی: با کمال تسبیح و ستایش، ببین که چگونه جانها به خاطر خدمت به فرمانروای بزرگ و سپهبد، به یکدیگر پیوند خوردهاند.
هوش مصنوعی: علی، که بزرگترین و برترین است، از ابراهیم خلیل نیز بزرگتر و با عظمتتر است. نه تنها آسمان به اندازه شخصیت او قابل ارزش است، بلکه بخشندگی او نیز فراتر از هر اندازهای است.
هوش مصنوعی: فقط برای کمک به پیروزی اسلام تلاش میکند و تنها برای تقویت ایمان فعالیت میکند.
هوش مصنوعی: نه روزهایی که بخواهد دلش خوش باشد و نه شبهایی که خواب راحتی ببیند. در واقع، نه روزها او را شاداب میکنند و نه شبها آرامش را به او میدهند.
هوش مصنوعی: انسان با اراده و تصمیم خود کارهایی را انجام میدهد، درست مانند چرخ بزرگ که به دست خود چرخیده و در مسیر حرکت میکند. همچنین، انسان میتواند صید کند و به هدفهای خود برسد، درست مانند شیر که به راحتی شکار میکند.
هوش مصنوعی: زمانه تحت تأثیر قرار میگیرد، وقتی که قدرتی بر آن فشار بیاورد و به همین ترتیب، اگر آسمان (سرنوشت) دستوری بدهد، تابع آن خواهد بود.
هوش مصنوعی: سرنوشت و زمان باید از نامهای بترسند که در آن نام علی با ویژگیهای خاصی آمده باشد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که هر چیزی حد و اندازهای دارد و نمیتوان آن را بیش از حدی که برایش تعیین شده، گسترش داد. همچنین طبیعت و ذات هر چیز به گونهای است که نخواهد دچار نقصان و کمبود شود.
هوش مصنوعی: من نه به جایی از مقام او دست یافتهام که بتوانم به یقین برسم و نه به حدی از ستایش او رسیدهام که بتوانم خیال کنم.
هوش مصنوعی: جشن و شادمانی او از لطف سرنوشت به وجود آمده است و برکت حمایت و یاری او باعث شده که همه چیز در این محفل به خوبی و زیبایی فراهم گردد.
هوش مصنوعی: نگاهی به کارهای او در جنگ امسال بیندازید؛ او با نیزه و تیر و شمشیر خاص خود چه کارها که نکرده است.
هوش مصنوعی: وقتی که از مسیر درست منحرف شدند و به سرنوشت شوم خود افتادند، نَفَس طمع و آرزو آنها را رها نکرد و در نهایت به شکست و ناکامی دچار شدند.
هوش مصنوعی: شاه بزرگ و فرمانروا، همچون رستم دستان، از تلاش و کوشش خود به مقام والایی دست یافته است و به عنوان نمادی از قدرت و اراده در جهان شناخته میشود.
هوش مصنوعی: هیچ بخشی از موی بندگانش کم نشده و هیچ مشکلی برای مرکبانش پیش نیامده است.
هوش مصنوعی: او به میدان جنگ رفت و پس از پیروزی با ذهنی شفاف و ارادهای قوی و شانس جوانی به خانه برگشت.
هوش مصنوعی: آئین جنگ و قدرت او باعث شده که سپاهیانش بیپناه شوند و جهان از نبردهای او در حال ویرانی است.
هوش مصنوعی: سربازان از جنگ او به شدت متعجب شدهاند و ستارههای درخشان در آسمان هم از شمشیر او سرگردان و حیران هستند.
هوش مصنوعی: تیغ او همچون روشناییای است که از میان ابرها میتابد و چهرهاش از نسیم در دشتها جابجا نمیشود.
هوش مصنوعی: از شدت عصبانیت و خشم، بخار از سرم بلند شده و به خاطر این احساسات، درونم جگرم آتش میگیرد.
هوش مصنوعی: صورت دلنشین محبوب نورانی شده است و تیغی که به شکل ابروی او خمیده است، همچون کمانی درخشان میدرخشد.
هوش مصنوعی: وقتی مردان سرشار از خواب و بیخبر هستند، حسام (شمشیر) به دنبال آنها میگردد، مانند اینکه خیال در دل کسانی که در حال چرخشاند، در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: انتخابهای دشوار و مشکلاتی که نمیتوان از آنها فرار کرد، انسان را در موقعیت سختی قرار میدهد. در اینجا، نمیتوان به راحتی از درد و رنج فرار کرد و تنها ابزارهایی که به نظر میرسند، دردناک و آسیبزنندهاند. در واقع، هیچ راهی برای نجات وجود ندارد مگر این که با آن مواجه شویم.
هوش مصنوعی: هوا و زمین به خاطر غبار و خون، رنگی مانند بنفشههای طبرستان و لالههای نعمان به خود گرفتند.
هوش مصنوعی: شیر به مهارت و قدرت در شرایط سخت عمل میکند و مانند یک نهنگ، زمان مرگ به آرامی به سمت انسان نزدیک میشود. در اینجا، تیزبینی و شجاعت عقاب در عین حال، بیانگر وضعیت غیرقابل فرار مرگ است که در انتظار ماست.
هوش مصنوعی: به میدان نبرد وارد شد مانند حیدر کرار، در دستش نیز شمشیر ذوالفقار که نماد پادشاهی و قدرت است.
هوش مصنوعی: خنجر او به قدری در میان غبار نمایان شده که گویی آتشی سوزان در میان دود دیده میشود.
هوش مصنوعی: چنان در کار و حوصله بود که گویی دلی پر از خبر و احساسات دارد و به سرعت حرکت میکرد، به گونهای که انگار جانش پر از انرژی و زندگی است.
هوش مصنوعی: زمانی که زمین به شدت از جای خود حرکت کرد و رکاب را به خود گرفت، چرخ به خاطر توقفش از گردش بازماند، همانطور که زمانی که فرمان را کشیدند، از حرکت ایستاد.
هوش مصنوعی: زمانه هر چه را که پیدا میکند، به گونهای میبرد و به سرانجام میرساند. سرنوشت، هر چه را که چشم میبیند، از زندگی میگیرد و میبرد.
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو به تو حمله کرده و تو هیچگونه تلاشی برای مقابله نکردهای، در هیچ شرایطی از تیر او در امان نخواهی بود.
هوش مصنوعی: اگر نه اینکه یارانش در کنار او بودند، مرگ او به سرنوشت دیگران دچار میشد و هیچگاه از چنگال حسامش نجات نمییافت.
هوش مصنوعی: چه زیبایی در آفرینش خداوند متعال! چه خوشچهره و برگزیدهای از سوی پروردگار جهانیان!
هوش مصنوعی: برای تو کشور آماده شده و پرچم به خاطر تو به فروش گذاشته شده، ای پادشاه، ایوان پر زرق و برق است.
هوش مصنوعی: سرزمین فکری من، در راس و جایگاه زمان حاضر، همچون نقطه مرکزی دریک میدان و بر روی اسبی در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: دلگرمی و قوت قلب تو، همواره در کنار بود، در حالی که بیعدالتی به عنوان راهنمای تو، مانع راهت شد.
هوش مصنوعی: حس و حال تو، چه بسا با تیر و نیزه بگذرد، اما زخمی که بر روی مغز و دل سنگین من است، فراموش نمیشود.
هوش مصنوعی: با شمشیر تو، لشکر دشمن شکست و سرزمین افغان به قدرت تو ویران شد.
هوش مصنوعی: زمین و آب به خاطر شدت سوختگی و ریختن خون، به رنگهای تیره و قرمز درآمدهاند.
هوش مصنوعی: زهره به شکرانهی پیروزی تو به آواز و شادی میخواند، در حالی که دشمن تو در هیبت کبود و ناامید به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: هر چه بگویم در وصف و ستایش تو کم است و نمیتوانم به خوبی از تو یاد کنم، زیرا وقتی از وجودم خارج میشود، مانند اینکه زبانم به جای موهایم بیرون میآید.
هوش مصنوعی: زبان تنها برای ستایش تو سخن میگوید و قلم تنها به خاطر خدمت به تو چیزی نمینویسد.
هوش مصنوعی: زمانی که بوی تو را حس میکند، طبع انسان شاد میشود و چون نور زیبا و ستایش تو را میبیند، جانش به خود میبالد.
هوش مصنوعی: بهار با خوشحالی و به بزرگی از تو استقبال میکند و چهرهات پر از شادی و لبخند است.
هوش مصنوعی: افسوس که خاک زمینی، بر پایهی زیبایی و گلها، نتوانست مرکب تو را به خود جذب کند و از این رو، زیباییها تنها بر روی زمین باقی ماندند.
هوش مصنوعی: به خاطر قامت بلندی که محبوب دارد، فضای باغ پر از زیبایی و شکوه شده است و با روی زیبای محبوب، باغ پر از لالهها گردیده است.
هوش مصنوعی: در باغ افتخارات تو، گلها به زیبایی شکوفه میدهند و بلبل به نغمهخوانی در ستایش تو مشغول است.
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، هیچ کس در دنیا مانند تو را نمیتوان یافت که در هر هنری چنین بینظیر باشد و اثری از خود برجای نگذارد.
هوش مصنوعی: اکنون تو سرور من هستی و هر که مانند تو باشد، در تمامی جهان، تو به او نیز سروری خواهی کرد.
هوش مصنوعی: من بارها بهای واقعی خود را از تو دریافتم و تو مرا با ارزش خویش خریدی، اما با قیمتی ارزان.
هوش مصنوعی: داستانی بشنو درباره حال و احوال انسانی، که بر اساس عقل و درک سنجیده میشود، زیرا عقل، معیاری برای سنجش عدالت است.
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر میرسد که گوینده از وجود یک راز در حصاری که دور اوست صحبت میکند. او با چشمان خود، شعلهها و اتحادهایی را مشاهده میکند که به نوعی نشاندهندهٔ احساسات یا تجربیات درونی اوست. به عبارت دیگر، گوینده میبیند که تحت تأثیر این راز و زیباییهای نهفته، دچار شعلهور شدن احساساتش شده است.
هوش مصنوعی: من در حالتی نشستهام و در مقابل من، مرگ ایستاده و به شکل یک مار، دهانش را باز کرده.
هوش مصنوعی: بندهای پای من به خاطر سنگینی و فشار گسسته شده و تنم از انواع رنج و زحمت ضعیف و ناتوان شده است.
هوش مصنوعی: مشکلات من ناشی از امید و شخص محمود است که امیدوارم این هر دو به بلا تبدیل شوند.
هوش مصنوعی: اگر من هم نباشم، کسی به یاد من نخواهد آمد که آیا وجود دارم یا نه.
هوش مصنوعی: نشسته بودم در گوشهای از خانهای که فلنگ بسته به دست تو بود. در آنجا من وسایل زندگی، مثل پول، لباس و نان داشتم.
هوش مصنوعی: وقتی از دیوار عبور کردی، پرچم خوشبختیات به اهتزاز درآمد و هر لحظه بر من نیکی و لطف تو افزوده شد.
هوش مصنوعی: اکنون نمیگویم که آیا زیباهای تو از من خواهند رفت، زیرا وقتی به حساب میآورم، متوجه میشوم که پیوندی عمیق بین ما وجود دارد.
هوش مصنوعی: به لطف و رحمت تو، من دیگر نگران هزینهها نیستم و از لباسهای مردم هیچ نیاز و خواستهای ندارم.
هوش مصنوعی: اما طبع من تحت تأثیر این هوای آلوده قرار گرفته و از دیدن این بینظمی و بیسامانی انسانها گیج و حیران شدم.
هوش مصنوعی: نه کسی است که بتوان با او صحبت کرد و نه کسی است که بتوان از او چیزی یاد گرفت.
هوش مصنوعی: اگر تو نبود، بیچاره پیر بهرامی چه احساسی داشت؟ در این زندان، حال من چگونه بود؟
هوش مصنوعی: گاه به وصف حالهای زندگی و تغییرات زمان میپردازم و گاه رازهای زندگی و سرنوشت را بیان میکنم.
هوش مصنوعی: به خاطر گفتوگو با او، خیلی چیزها را یاد گرفتم؛ مانند نجوم، ریاضی و همچنین شکل و موقعیت زمین و فضا را.
هوش مصنوعی: به حدی به حالت شگفتانگیزی رسیدهام که بتوانم با اطمینان بگویم، زمانی که چرخ زمان میچرخد، یک لحظه چه قدر ارزشمند است.
هوش مصنوعی: من به شکلی عمل خواهم کرد که اگر در سالهای آینده شعری تازه و نو بفرستم، این شعر به عنوان نماد و نشانهای از هنر و مهارت من شناخته شود.
هوش مصنوعی: در فصل سرد زمستان، میخواهم اشعار بسیاری برایت بفرستم، حتی اگر صدمهای به روحم از این گرمای تابستان برسد.
هوش مصنوعی: اگر آن زن ضعیف و بیخود را که چشمانش مثل ابرهاست و اشکهایش مانند باران میریزد، تحت care و محبت قرار نمیدادی، چه میشد؟
هوش مصنوعی: تنها خدا میداند که آیا دل مرا به غم پر کردهام یا نه، چون هرگز حال دنیا را یکسان ندیدهام.
هوش مصنوعی: من فرزندی دارم که مانند جان شیرینم از او مراقبت کردهام و او را بزرگ کردهام.
هوش مصنوعی: هرگز تصور نکن که من در قلعه سومان هستم و او در هندستان.
هوش مصنوعی: با اشک و دلتنگی، به درگاه خداوند بزرگ و با عظمت، به صورت علنی و پنهانی دعا میکند.
هوش مصنوعی: من در دل شب به تأمل مینشینم و هر صبح به رازهایی که یارب به من میآموزد فکر میکنم.
هوش مصنوعی: من هیچگاه از رنج و سختیهای خود یاد نمیکنم، و همچنین دربارهی درد و دوریام هم چیزی نمیگویم.
هوش مصنوعی: من همه شعرهایت را به تو میفرستم که تمام ویژگیها و صفات خوبی که داری را توصیف کنند و با وزنهای مختلف نوشته شدهاند.
هوش مصنوعی: به یقین دریافتم که اگر تقدیری وجود داشته باشد، دیگر به تلاش من برنمیگردد و این کار را خداوند بزرگ انجام داده است.
هوش مصنوعی: وقتی که وضعیت سخت و دشواری وجود دارد، دیگر چه فایدهای به کم شدن زحمت میتوان امیدوار بود؟ آیا ممکن است خداوند کارهای پیچیده و دشوار را آسان کند؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همیشه بعد از فصل بهار، تا زمان رسیدن به فصل پاییز، تغییرات و تحولاتی در طبیعت و زندگی اتفاق میافتد. به عبارتی، هر زمانی که در زندگی و طبیعت با تحولاتی روبرو میشویم، این تحولات پس از یک دوره مشخصی آغاز میشوند.
هوش مصنوعی: وقتی باران بهاری ببارد، باغها مانند پارچهای زیبا و رنگارنگ میشوند و زمانی که بادهای خزان میوزند، گیاهان زیر شاخهها به آرامی به خواب میروند.
هوش مصنوعی: با تلاش و کمک پشتیبان، به پیروزی دست یاب و دنیا را فتح کن. با آرامش و خوشی به دنبال لذت بگرد و به دستاوردهای خوب و مقامات عالی برس.
هوش مصنوعی: کارهای نیک را با بخشش و generosity انجام بده و کارها را با انصاف و عدل هدایت کن. برای به دست آوردن مقام و موقعیت، تلاش کن و با تدبیر و فکر، مشکلات و فتنهها را شناسایی و حل کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
توانگری و بزرگی و کام دل بجهان
نکرد حاصل کس جز بخدمت سلطان
یمین دولت کایام ازو شود میمون
امین ملت کایمان ازو شود تابان
همه عنایت یزدان بجمله بهرۀ اوست
[...]
بزرگی و شرف و قدر و جاه و بخت جوان
نیابد ایچکسی جز بمدحت سلطان
یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملکوک
امین ملت محمود پادشاه جهان
خدایگانی کاندر جهان بدین و بداد
[...]
بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان
برنگ لاله می از یار لاله روی ستان
جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم
می جوان بجوان ده درین بهار جوان
بشادکامی امروز داد خویش بده
[...]
اگر نجست زمانه بلای خلق جهان
چرا ز خلق جهان روی او بکرد نهان
اگر نخواست دلم زار و مستمند چنین
چرا نگاشت رخش خوب و دلفریب چنان
اگر نگشت دل من تنور آتش عشق
[...]
شب دراز و ره دور و غربت و احزان
چگونه ماند تن یا چگونه ماند جان
بسان مردم بی هوش گشته زار و نزار
دلم ز درد غریبی تن از غم بهتان
مرا دو دیده به سیر ستارگان مانده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.